دو نقطه، دو
جایی برای دویدن
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه
پس از برخورد با "دیوار"
حالا آمدیم و همه عوامل دست به دست هم دادند و یک دونده را به جایی رساندند که با این دیوار مجازی برخورد کند. حالا چه کند؟
در این مرحله احساس می کند که به هر کدام از پاهایش یک وزنه صد کیلویی بسته شده و از برداشتن حتی یک قدم عاجز است. دو نمونه از فیلمهای رسیدن دوندگان به این مرحله را اینجا و اینجا می توانید ببینید. درفیلم اول، دونده پس از برخورد با دیوار در دویست متری خط پایان می ایستد و می توانید ببینید که اراده پاهایش را ندارد. در فیلم دوم، دونده از جایی که با دیوار برخورد می کند تا پایان مسیر ماراتن را چهار دست و پا می رود و لحظه ای که به خط پایان می رسد حتی نمی تواند زانوهایش را روی زمین بکشد.

بدون شک لحظه تلخی است و شوک روانی شدیدی به دونده وارد می کند، ولی راه هایی را برای عبور از این شوک پیشنهاد می کنند.

راهی که بیشتر دوندگان انتخاب می کنند، راه رفتن ادامه مسیر تا خط پایان است. پس از یکی دو دقیقه سیستم اعصاب مرکزی به بدنتان فرمان ایست داد، به شما اجازه خواهد داد به آرامی حرکت کنید. بیشتر دوندگان از این لحظه به بعد نگران این خواهند بود که نکند دوباره چنین وضعیتی تکرار شود. پس با آرامش و تسلیم محض، شروع به پیاده روی می کنند تا مسیر ماراتن به پایان برسد. مسلم است که اگر این راه را انتخاب کردید باید زمانی را که از دست می دهید فراموش کنید و فقط به اتمام مسیر بیاندیشید.

یکی از راه هایی که جدیداً پیشنهاد می شود و به نظر کمی عجیب می رسد این است که پس از یکی دو دقیقه شوکی که از سر گذراندید، با سرعت بیشتر از قبل شروع به دویدن کنید!! جالب است که در بسیاری از مواقع جواب می دهد. دلیلش هم این است که ماهیچه هایی که هنگام سریع دویدن از آنها استفاده می کنید با ماهیچه های دوی متوسط که تا آنجا از آن استفاده کرده اید متفاوت است، پس ماهیچه های سرعتی سرحال تر هستند و هنوز مقداری گلیکوژن در آنها وجود دارد که استفاده نشده، پس با سریع دویدن ناگهانی، به سراغ آن ماهیچه ها می روید و نا باورانه می بینید که می توانید دوباره بدوید. برای اجرای این کار باید عضلات سرعتی را قبلاً در تمرینات قوی کرده باشید.

راه دیگر آن است که سیستم اعصاب مرکزی تان را گول بزنید. سیستم اعصاب مرکزی یک حالت پیشگیرانه دارد، یعنی همیشه جلوتر از لحظه خطر شما را از حرکت باز می دارد و این یعنی اینکه هنوز تا خطر واقعی، زمانی باقی مانده و اگر بتوانید سیستم اعصاب مرکزی را با ترفندی روانی، از دادن هشدار منصرف کنید، می توانید تا هر جا که دلتان خواست بدوید. احتمالاً این آقای فیدیپیدس که نان ماراتن را در کاسه همه گذاشته و از ماراتن تا آتن را بدون توقف دویده، همین کار را کرده. قطعاً اگر قرار بوده که سیستم اعصاب مرکزی جلوی این فشار را بگیرد، خیلی زود تر از چهل و دو کیلومتر متوقف می شد، ولی هیجان پیروز شدن در نبرد یا هر چیز دیگر، باعث شده انرژی مضاعفی به بدنش وارد شود و سیستم اعصاب مرکزی را گمراه کند، او هم همه مسیر را دویده و بعد به دلیل فشار بیش از حد، همانجا جانش را به جان آفرین داده است.
حتماً داستان های بسیاری شنیده اید از کارهای قدرتی عجیبی که از افراد ضعیف در شرایط ترس، هیجان، شادی زیاد، عصبانیت سر زده است و خودشان هم نتوانسته اند باور کنند که در لحظه ای آن کار را انجام داده اند. تمام اینها بر می گردد به گول خوردن سیستم اعصاب مرکزی.
البته این راه هم احتیاج به تمرینات روانی دارد. ولی بسیار توصیه می کنند که تصویری را در ذهن مجسم کنید که به شما انرژی مضاعف می بخشد و همواره با آن تصویر بدوید. تحقیقات بسیاری انجام شده که کسانی که با یک تصویر هیجان انگیز در ذهنشان می دوند بسیار، بهتر از کسانی می دوند که چیزی در ذهن نمی پرورانند.
یک عصبانیت، یک ترس، یک غم ناگهانی، یا حتی گاهی شرط بندی بر سر زمان مسابقه تان، شاید بتواند شما را از دیوار بگذراند. یک دونده می گفت، من از اول ماراتن تا آخرش در ذهنم این طور خیال می کنم که یک روانی دنبالم است و می خواهد بهم تجاوز کند!! حتی یک لحظه این فکر را از خودم دور نمی کنم و خیلی جواب می دهد.

اجرای این راه خیلی شخصی است، هر کس در طول تمرینات می تواند کدهایی در ذهنش قرار دهد و هنگام خستگی در روز مسابقه به آن کدهای ذهنی رجوع کند و انرژی بگیرد.

قدرتی که ذهن دارد، می تواند بدن را تا هر مرزی که می خواهد ببرد. فقط باید پاکیزه اش کرد. ذهن هر چه خالص تر و آرام تر باشد، قدرمند تر است.
با قدرت ذهن می توان از رسیدن به هر دیواری جلوگیری کرد و از هر دیواری به آسانی عبور کرد.
این بخش آخر را خیلی آب و تاب دادم چون شدیدآً به آن اعتقاد دارم.

ای برادر تو همه اندیشه ای ما بقی خود استخوان و ریشه ای
گر گل است اندیشه تو، گلشنی ور بود خاری، تو هیمه ی گلخَنی

بحث دیوار فعلاً تمام است. این بخش مجموعه ای بود که از خواندن مقالاتی در این زمینه به دست آمده بود و هنوز تجربه شخصی ام در آن دخیل نیست. اگر خواننده ای مطلب دیگری دارد که فکر می کند به درد این مقوله می خورد، یا تجربه ای شخصی دراین زمینه دارد، خوشحال می شوم بشنوم و استفاده کنم و در همین جا منعکس کنم.


برچسب‌ها: , ,