دو نقطه، دو
جایی برای دویدن
۱۳۹۱ بهمن ۷, شنبه
ده کیلومتر دبی 2013
از آخرین باری که در یک مسابقه عمومی دویده ام، بیش از دو سال می گذرد. ماراتن نیویورک در نوامبر 2010 آخرین تجربه رسمی و البته سخت ترین آن در مسابقات عمومی بود.
دیروز دوباره این تجربه را در مقیاسی کوچک تر و در شهری که در آن زندگی می کنم، تکرار کردم.
سومین بار بود که در 10 کیلومتر دبی، که در کنار ماراتن دبی، برگزار می شود، شرکت می کردم. این بار، با تجربه دویدن در یک ماراتن و تمریناتی بسیار حساب شده تر و متمرکز تر در آن شرکت کردم و امید داشتم که با کیفیتی متفاوت از دو بار پیش بتوانم آن را پشت سر بگذارم که همینطور هم شد.
زمانی رسمی 53:47 برایم ثبت شد که رتبه 1699 را میان 7555 مرد شرکت کننده به دست آوردم. این نتیجه در ده کیلومتر بهترین نتیجه ای است که تا به حال داشته ام. خودم با توجه به وزن نسبتاً بالا ( حدود  80 کیلو) و فشارهای کاری که از نظر روانی روی تمرینات تاثیر مخرب دارند، برای زیر یک ساعت برنامه ریزی کرده بودم و حتی اگر 59 دقیقه ای می دویدم راضی بودم. این زمان راستش ورای انتظاری بود که از خودم داشتم و پس از مسابقه بسیار احساس خوب و نشاط آمیزی داشتم و دارم.

سازماندهی برگزار کنندگان، پس از چهارده سال پیاپی برگزار کردن این مسابقه و همچنین بالا رفتن آمار شرکت کنندگان، بسیار بهتر از گذشته بود و مسیر انتخابی هم مسیر خوبی بود. البته دیروز به دلیل مه بسیار غلیظ، چیزی از مسیر دیده نمی شد و میدان دید حدود بیست متر بود. هوا بسیار برای دویدن مطبوع بود و به دلیل مه، فضای متفاوتی به جود آمده بود که انرژی دوندگان را زیادتر می کرد.

و اما یک نکته منفی در سازماندهی:

با توجه به شرکت حدود پانزده هزار دونده( جمعاً در سه بخش ماراتن، 10 کیلومتر و 3 کیلومتر) حمل و نقل دوندگان از مهم ترین پارامترهای لازم برای بهتر برگزار کردن مسابقات عمومی است. مترو دبی که می توانست نقشی بسیار حیاتی در این امر داشته باشد، به روال همه جمعه ها که به خاطر نماز جمعه تا ساعت دو بعد از ظهر کار نمی کند، این جمعه هم درهایش را به روی دوندگانی که از ساعت پنج  و نیم صبح باید خودشان را به خط آغاز می رساندند، بست و همچنین پس از مسابقات، دوندگان خسته ای را که صبح  با تاکسی به محل مسابقه آمده بودند، در خیابانهایی که تاکسی در آن یافت نمی شد، سرگردان کرد.
مسئولین آدیداس که از حامیان اصلی مسابقه بودند، خیلی اصرار داشتند که امسال یکی از بهترین ماراتن های جهان را به چشم دیده اند ولی مشخص است که این کلامی کاملاً تبلیغاتی است و ماراتن دبی هنوز خیلی با استانداردهای جهانی فاصله دارد ولی پیشرفتش قابل مشاهده است.

کمی آمار از مسابقات امسال:
تعداد کل دوندگان در بخش ماراتن: 1894 نفر که 17 نفر آنها ایرانی بودند.
تعداد کل دوندگان در بخش ده کیلومتر: 9199 نفر که 58 نفر آنها ایرانی بودند.
شرکت کنندگان در بخش ماراتن با ویلچر: 4 نفر که سه نفر از آنان به خط پایان رسیدند.

لینک ها:



برچسب‌ها: , , , ,

۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه
مسابقات کوچک و بزرگ دو در امارات
برخی از مهمترین مسابقات دوی استقامتی که در ماه های آینده در کشور امارات برگزار می شوند و ثبت نامشان آغاز شده به شرح زیر هستند:

ماراتن دوبی:
مثل هر سال در ماه ژانویه برگزار می شود. ابن بار در جمعه 27 ژانویه 2012 در سه رشته ماراتن، ده کیلومتر و سه کیلومتر شرکت کننده می پذیرد. مسیر مسابقه تغییر کرده و برای جذابیت بیشتر، نقطه شروع و پایان، در منطقه زیر بلندترین برج جهان خواهد بود.
لینک صفحه اصلی

نیمه ماراتن راس الخیمه:
شکسته شدن رکورد نیمه ماراتن زنان جهان، در سال گذشته در این مسابقه، اعتبار بسیاری به آن بخشیده و آن را کمی شناخته تر از قبل نموده. در 17 فوریه 2012 برگزار می شود و خیابانهای راس الخیمه را می پیماید. راس الخیمه، یکی از هفت امیر نشین کشور امارات است که در منتهی الیه شمالی این کشور قرار دارد و حدود 170,000 نفر جمعیت دارد.
لینک صفحه اصلی

5 و 10 کیلومتر زنان در دوبی:
سومین سال از مسابقات 5 کیلومتر زنان است که سازماندهی منظمی دارد و امسال بخش 10 کیلومتری هم به آن اضافه شده و در لبه غربی پالم جمیرا برگزار می شود. مسیر بسیار هیجان انگیزی است چون هر دو طرف آن دریاست. زمان 11 نوامبر 2011
لینک صفحه اصلی

مسابقه سه گانه ابوظبی:
مسابقه بین المللی سه گانه ابوظبی، هر سال پر اعتبارتر از قبل می شود. در 2012 سوم مارس سه گانه ابوظبی در سه بخش برگزار می گردد. بخش Sprint،بخش Short Distance و بخش Long Distance که برای آماتورها تا حرفه ای ها دسته بندی شده تا هر گروهی بتواند در آن شرکت کند. سه گانه مسابقه ای است شامل شنا، دوچرخه سواری و دویدن که شرکت کنندگان باید همه را انجام دهند تا به خط پایان برسند. در بخش اصلی و طولانی ترین بخش، شرکت کنندگان باید 3 کیلومتر شنا کنند، بعد 200 کیلومتر رکاب بزنند و پس از آن 20 کیلومتر بدوند. در سال 2011 یک بلژیکی در زمان 6ساعت و 43 دقیقه این مسیر را به پایان رساند و جایزه پنجاه هزار دلاری را نصیب خود کرد. در این مسابقات برخلاف ماراتن، آفریقایی ها جایی ندارند چون مسابقات سه گانه به تمام عضلات بدن احتیاج دارد.
لینک صفحه اصلی

مسابقات دیگری هم هستند که از طرف باشگاه های خصوصی دوندگی یا توسط حامیان مالی مختلف در امارات برگزار می شوند که با کمی جستجو در اینترنت پیدا می شوند. مسابقات بالا فضای جدی تری نسبت به بقیه دارند.

برچسب‌ها: , , , ,

۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه
تغذیه در ماراتن نیویورک و دیگر ماراتن ها
نوع نوشیدنی ها و خوردنی هایی که در مسابقات مختلف از طرف سازمان برگزار کننده مسابقات به دوندگان داده می شود، کمی متفاوت است ولی همگی، پایه یکسان دارند.
تقریباً در تمام ماراتنهای معروف دنیا به غیر از ماراتن پاریس، دوندگان به روش زیر تغذیه می شوند:
یک ساعت پیش از شروع ماراتن: نانهای شیرین که شامل کربوهیدرات زیاد هستند و نوشیدنی های ورزشی که باز شامل کربوهیدرات اند. همیشه توصیه می شود که از سه ساعت قبل از ماراتن، بیشتر از ظرفیت تان بنوشید و بخورید، چون بدن قرار است در ساعات آینده همه را مصرف کند. حتی نوشیدن زیاد مایعات اشکال ندارد چون آب اضافی، به جای اینکه از طریق مثانه دفع شود، از طریق تعریق دفع خواهد شد.

معمولاً در تمام ماراتنها از کیلومتر پنجم به بعد، آب و نوشیدنی ورزشی(Sport Drink) به دوندگان داده می شود و از آن به بعد تا حدود کیلومتر سی ام، هر پنج کیلومتر این وضعیت تکرار می شود. اگر ماراتن در شهری گرم برگزار شود احتمالاً ایستگاه های تحویل آب بیشتر خواهد بود.
پس از کیلومتر سی که بدن تقریباً تمام ذخایرش را استفاده کرده، دانه های چرب ( مثل گردو و بادام زمینی)، خرما، پرتقال، موز و نارگیل و خوردنی هایی از همین گروه که زود هضم و پرانرژی هستند، به ایستگاه های خوراکی اضافه می شوند. در بعضی از ماراتن های بزرگ، یک یا دو بسته "ژل انرژی" ممکن است در همین مرحله به دوندگان داده شود. ژل انرژی یک بسته کوچک است به اندازه بسته بندی سس های کوچکی که در رستورانها همراه با ساندویچ داده می شود، که داخلش ژلی است حاوی مقدار زیادی کربوهیدرات و طعمی مصنوعی از یک میوه و چون هضم آن بسیار سریع تر از نوشیدنی انجام می شود، تقریباً بلافاصله پس از خوردن، تاثیرش را در بدن احساس می کنی در حالی که پس از خوردن نوشیدنی، پنج تا ده دقیقه طول می کشد تا احساس کنی کربوهیدرات به بدنت وارد شده.
پس از اتمام ماراتن، بدن شکننده و ضعیف است و هر خوراکی را با ولع خواهد خورد، مهم است که در این قسمت هم خوراکی های پرانرژی ولی سبک به دوندگان داده شود که آرام آرام بدن را به حالت عادی برساند.

در ماراتن نیویورک، صبح پیش از شروع مسابقه در دهکده استارت، Bagel که نانی است معروف در نیویورک به صورت انبوه بین دوندگان پخش می شد. انرژی بار که همان بسته های کوچک شامل میوه های خشک و بادام و گردو و عسل و غلات است که فشرده شده اند و صبحانه خوبی به حساب می آیند توسط اسپانسر Power Bar به دوندگان داده می شد. نوشیدنی ورزشی با حمایت Gatorade به دوندگان داده می شد. آب و چای و قهوه هم موجود بود و هر کس هرچقدر که می خواست از همه چیز می خورد و می نوشید.

پس از شروع، تا مایل سوم ( کیلومتر پنجم) چیزی نبود و از آن پس،هر یک مایل یک ایستگاه نوشیدنی بود که آب و نوشیدنی ورزشی در لیوانهای کاغذی یکبار مصرف توزیع می کرد. یک مایل برای نوشیدن خیلی فاصله کمی است و من تا کیلومتر بیست، خیلی از ایستگاه ها را بدون نوشیدن چیزی رد می کردم چون هیچ نیازی به نوشیدن نداشتم ولی از کیلومتر بیست به بعد که احساس کردم بدنم نیاز به کربوهیدرات دارد، حتماً در هر ایستگاه مقداری نوشیدنی ورزشی می نوشیدم.
از کیلومتر بیست به بعد، مردم هم دست به کار شده بودند و خوراکی های مختلف به دوندگان تعارف می کردند، البته مسئولین مسابقه برای امنیت، دوندگان را از خوردن و نوشیدن هر چیزی که توسط افراد غیر رسمی، داده می شد منع کرده بودند، ولی من خودم چند قاچ پرتقال، یک بسته بادام زمینی با روکش شکلاتی، چند گردو، یک تکه نارگیل و مقداری کشمش که توسط مردم بهم تعارف شد را خوردم و خیلی هم بهم چسبید.
در کیلومتر سی، ژل را بهمان دادند که من از دو نفر که با اختلاف کمی از هم ایستاده بودند، دو ژل گرفتم، یکی را همانجا خوردم و یکی دیگر را برای کیلومترهای آخر نگه داشتم.
پس از اتمام مسابقه، یک عدد سیب تحویل می شد و بعد یک کیسه شامل سیب زمینی خشک پخته شده، نوشیدنی ورزشی، انرژی بار و یک بسته مخلوطی از بادام هندی و کشمش و گردو که هر کدام که از گلو پایین می رفت، احساس می کردی همانجا در حال تبدیل شده به ماهیچه است.

تقریباً تمام ماراتنها از فرمول بالا پیروی می کنند غیر از ماراتن پاریس.
در ماراتن پاریس تا کیلومتر سی، فقط آب، پرتقال تازه و موز تازه و میوه های خشک، به دوندگان داده می شود و نوشیدنی ورزشی فقط سه بار، در کیلومترهای سی، سی و پنج و آخر مسابقه، ارائه می شود. بسیاری از دوندگانی که به نوشیدن نوشیدنی ورزشی در تمرینات عادت کرده اند، در ماراتن پاریس دچار مشکل می شوند. دلیل این کار را نمی دانم ولی در هر صورت این روش، روش طبیعی تری است که مسئولین برگزاری در پاریس شدیداً تمایل به حفظ آن دارند.

تغذیه ورزشی، مقوله ای است که هر سال از نظر علمی، بیشتر به آن پرداخته می شود. به همین دلیل روز به روز محصولات جدید و متنوعی به بازار عرضه می شود و تاثیر زیادی در بازدهی تمام ورزشها، به خصوص ورزشهای استقامتی دارد.

دو کتاب خوب در زمینه تغذیه برای دوندگان را در زیر می نویسم. البته الگوهای تغذیه را می توان- و بهتر است- با توجه به شرایط اقلیمی و نوع مواد خوراکی ای که در هر منطقه موجود است، برای هر منطقه و کشور تعدیل کرد.

The Runners Diet
Performance nutrition for runners

برچسب‌ها: , , ,

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه
ماراتن نیویورک ۸
قرار بود بالای نقطه پایان، تعدادی بادکنک در هوا معلق باشد تا دوندگان بتوانند آن را از دور ببینند. گویا جنسشان جور نبوده و این بادکنک ها به هوا نرفتند. باید می دیدید چقدر دوندگان از نبودن آنها ناراحت بودند و فحش می دادند.
از جایی که وارد خود سنترال پارک شدیم و در مسیر باریک و پیچ دار آن دویدیم، تا نقطه پایان فقط چهار کیلومتر است و هر لحظه از آن انتظار داری که خط پایان را ببینی. به خصوص اگر بار اولت باشد که این مسیر را بدوی، هیچ تصوری از اینکه این خط، کی در افق چشمانت ظاهر می شود نداری و این بیشتر آزارت می دهد.
جمعیت بسیار زیادی در دو طرف مسیر بسیار باریک سنترال پارک جمع شده اند و تو با تمام دردی که وجودت را گرفته احساس می کنی می خواهی در این جمعیت حل شوی. فقط چهار کیلومتر مانده... سه کیلومتر... یعنی به اندازه همان یک دوری که نزدیک خانه ام دور چند ساختمان بزرگ می زنم ... پس چرا تمام نمی شود این لعنتی!!!؟
خیلی چیزها در آن لحظات از سرم گذشت. خیلی چیزها لازم است که تو را یاری کند تا قدم های آخر را استوار برداری، چیزهایی که هیچ کدام به قدرت و فیزیک و تمریناتت ربط ندارند. چیزهایی که باورت نمی شوند توی آن شلوغی از کجا در ذهنت پیدا می شوند و مثل یک خورشید می درخشند. باورتان نمی شود که حتی بعضی از کامنت های قدیمی این وبلاگ یا صفحه فیس بوک، که در حالت معمولی به زحمت به خاطرم می آید،‌ آنجا در کسری از ثانیه سر بر می آورد و یک قدم بیشتر به پیشم می راند.
اینکه می گویند برای بنگاه های خیریه بدوید، اینکه می گویند به دوستانتان بگویید در آخر مسیر به همراهی تان بیایند، اینکه می گویند روی زمانتان شرط بندی کنید، اینکه می گویند به یک غذای لذیذ ناسالم که دوست دارید فکر کنید و هزاران توصیه دیگر، همه برای کشاندن پاهای سنگین تحلیل رفته ای است، که برای برداشتن قدم های آخر به یک غذای روانی احتیاج دارد، چون همه غذاهای جسمی را به پایان رسانده.
یک تکه موز که آخرهای مسیر به گلویت می رسید، مثل قطره ای روی یک سنگ گرم و خشک، ناپدید می شد. دیگر خوراک تن به کارَت نمی آمد.
پس از مایل بیست و شش، یعنی زمانی که فقط هشتصد متر تا خط پایان فاصله داشتم، توانستم دروازه پایان را که باز هم پشت یک انحنا قرار داشت ببینم. دیگر داشتم در یک رو در بایستی با خودم و اطرافیانم می دویدم، اصلاً جای فکر کردن نبود، فقط می دانستم تا دقیقه ای دیگر باید تمام شود. هیچ چیز از آدمهای اطراف و جمعیت تشویق کننده یادم نیست. حتی ساعت بالای سرم را هم نگاه نکردم. فقط با همان سرعت دویدن، خودم را روی خط پایان انداختم و پس از سه چهار قدم، ایستادم. ایستادن هم بعد از نزدیک پنج ساعت دویدن،‌ برای بدن شوک آور بود.

درست پس از خط پایان، اولین چیزی که به دستت داده می شود، یک سیب است. یک سیب سرخ و زرد نیویورکی که نمادی است از خود نیویورک. شاید شنیده اید که نام مستعار نیویورک، "سیب بزرگ" ( Big Apple) است.

تعجب که نمی کنید اگر بگویم آن سیب، گواراترین سیبی بود که در عمرم خورده ام؟! هنوز سیب را تمام نکرده بودیم که مدال ماراتن را به گردنمان انداختند و پس از آن یک کیف حاوی خوراکی و یک تن پوش نایلونی بهمان دادند که دورمان بپیچیم تا جلوی باد و سرما را بگیرد ولی سرما بسیار زیاد بود و از طرفی بدنها ضعیف و شکننده. تا وسایلمان را دریافت کردیم و آرام آرام از پارک خارج شدیم و به خیابان اصلی رسیدیم، حدود چهل و پنج دقیقه طول کشید و من با تمام وجود از سرما می لرزیدم.احساس می کردم استخوانهای بدنم، مثل دندانهایم دارند به هم می خورند.

با دو دونده دیگر یک تاکسی را شریکی گرفتیم و هر سه که وضعیت مشابهی داشتیم به راننده تاکسی پول اضافی دادیم تا درست جلوی درب هتل پیاده مان کند، نه صد متر جلوتر!! راننده گفت: " من نمی فهمم، شما چرا این کار را با خودتان می کنید؟!!!"

وقتی در ماشین نشستم، پاهایم کاملاً‌ سرد شد و هنگام پیاده شدن،‌ تقریباً‌ مثل معلول ها دستهایم را به سقف ماشین گرفتم تا بتوانم خودم را از ماشین بیرون بیاورم.
پس از خوردن یک غذای مختصر در همان لابی هتل،‌ لنگان لنگان خودم را به اتاق رساندم و پس از یک دوش آب گرم، که بدترین چیز برای پاهای ملتهب پس از ماراتن است، خودم را در تخت انداختم و دوازده ساعت بدون حرکت، مثل یک خرس خوابیدم.

لینک:
گزارشی یک و نیم دقیقه ای از ماراتن امسال در یوتیوب


داستان ماراتن تمام شد ولی مطالب مرتبط به آن، ادامه خواهد داشت.

برچسب‌ها: , , , ,

۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه
ماراتن نیویورک ۷
برانکس محله خلوتی است. امروز بیشتر تجاری است تا مسکونی و روزهای تعطیل سوت و کور است. کمتر از دو کیلومتر در گوشه ای از خیابانهای برانکس دویدیم ولی باز کم بودن جمعیت در تضادی شدید با فضای خیابان اول منهتن بود. راستش را بخواهید زمانی که می دویدم حتی یک لحظه هم به "دیوار" فکر نکردم و شاید به همین دلیل هم بود که با آن مواجه نشدم.
تحلیلی که در عضلات و مفاصلم احساس می کردم خیلی آرام آرام اتفاق می افتاد و باعث می شد هر لحظه به آن آگاه باشم و غافلگیر نشوم. دیوار، تحلیلی ناگهانی است که تو را از راه رفتن باز می دارد.
برانکس اولین جایی بود که به طور جدی کمی ایستادم تا حرکات کششی انجام دهم و زمانم را به طور قابل ملاحظه ای از دست دادم. هنوز درد قابل تحمل بود.
پس از عبور از یک پل کوچک، از شمال منهتن در هارلم، وارد خیابان پنجم آن شدیم. می دانستم این، آخرین خیابانی است که در آن خواهیم بود. همینجا بود که ادیسون پنیا، معدن چی شیلیایی را دیدم و از او سبقت گرفتم. از آنجایی که یک دوربین به صورت اختصاصی از او فیلم برداری می کرد،‌ پیدا کردنش کار دشواری نبود.
درد رفته رفته زیاد می شد و نگران کننده. در کیلومتر سی و پنج، دوستانی را که به خاطر من در آن نقطه ایستاده بودند، دیدم و دیدنشان خیلی چسبید. درد به طور فزاینده ای در زانوها و مچ زیاد می شد و کم کم داشت نگرانم می کرد.
حدود کیلومتر سی و شش، سرمای ناشی از سبزینگی سنترال پارک را حس می کنی و بوی درختانش به مشامت می رسد و پیام خوش آیندی می دهد، اینکه پایان نزدیک است.

حدود کیلومتر سی و هفت به نقطه ای می رسی که سنترال پارک، در سمت راستت قرار می گیرد و مسیر در خیابان پنجم درست چسبیده به سنترال پارک، ادامه می یابد.
اینجا خیابان کمی باریک تر به نظر می رسید، نمی دانم به خاطر جمعیت بود یا من داشتم اندازه ها را غیرعادی می دیدم. جمعیت نزدیک تر به تو هستند و خیلی جدی تر برایت فریاد می زنند که "چیزی نمانده، ادامه بده".

از اینجا به بعد را نمی توانم با جزئیات به خاطر بیاورم که چگونه گذراندم. فضای محوی است از مجموعه ای از صداها و تصاویر. به یک خواب می ماند که هم لذت بخش است و هم دوست داری از آن بیدار شوی.
درد تمام پاهایم را گرفته بود و در یک وضعیت روانی دشوار قرار گرفته بودم. هر قدم که برمی داشتم، پتکی بود که بر پاهایم می کوبید و می خواستم بایستم، اگر می ایستادم دیگر نمی توانستم بدوم چون احساس می کردم سرد شدن این پا برابر با مرگش است.
از طرف دیگر، جمعیت تشویق کننده می دانند که تو در چه وضعیتی قرار داری و حرف هایی که می زنند با تشویق های کیلومترهای اول فرق دارد:
"من این همه راه را نیامده ام که راه رفتن تو را تماشا کنم، بدو ببینم"، " بعد از این پیچ خط پایان را می بینی، می دانم سخت است ولی تحمل کن"، "حیف است، حالا که تا اینجا آمده ای، تمامش نکنی" و از اینگونه پیام ها.
لحظه ای که برای نوشیدن آب لحظه ای ایستادم، مرد سیاه پوستی که آب را دستم داده بود، با صدای نخراشیده ای در صورتم دو بار فریاد زد: "DON'T STOP" !!!... برق از چشمانم پرید. ناخودآگاه خنده ام گرفت و دویدم.

آن لحظات مثل این بود که یک برق فشار قوی مداوم به بدنت وصل کرده باشند، نه می توانستی آن را جدا کنی و نه می توانستی تحملش کنی. دو نیروی بسیار قوی در درونم شروع به جنگیدن کرده بودند. یکی می‌خواست بایستم و دیگری می‌خواست بدوم. با هر قدم یکی شان پیروز می شد و با قدم بعدی، دیگری غلبه می کرد. آنقدر درونم آشفته بود که نمی توانستم از فضای زیبای بیرون لذت ببرم.

فکر کنم یک نوشته دیگر تا خط پایان می طلبد.
پس، ادامه دارد...

برچسب‌ها: , , ,

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه
ماراتن نیویورک ۶
"اگر هنگامی که در ماراتن نیویورک به خیابان اول منهتن می رسید،‌ از فرط هیجان موهای تنتان سیخ نشود، مشکلی جدی دارید." فرانک شورتر،‌ دونده آمریکایی دارنده مدال طلای المپیک

خیابان اول منهتن نشان می دهد که حضور جمعیت،‌ چگونه نیرویی نامتناهی به پاهایتان می بخشد. جداً می توانم بگویم که نیمی از نیرویی که مرا به خط پایان رساند را در همان لحظه ورودم به خیابان اول کسب کردم.
پس از لحظات سختی که روی پل کوئینز برو می گذرد، با ورود به خیابان اول منهتن، با دیواری صوتی برخورد می کنید از مردمی که دو طرف خیابان ایستاده اند و با انرژی وصف ناپذیری دوندگان را تشویق می کنند. از اینجای خیابان اول تا انتهایش، حدود شش کیلومتر طول دارد و به دلیل شیب ملایم رو به پایینی که دارد، تقریباً تا انتهای خیابان را از همان بدو ورود می بینی. از اینجا تا چشمت کار می کند، دونده ها با لباس های رنگی جلوی چشمت می دوند و دو طرف خیابان جمعیتی که بین پانصد تا هفتصد هزار نفر تخمین زده می شوند، ایستاده اند و برایت فریاد می کشند.
پس از ورود به این خیابان، احساس کردم دوباره اول صبح است و تازه ماراتن آغاز شده. چنان نیرویی به بدنم اضافه شد که فکر کردم دیگر هیچ مشکلی تا انتهای مسیر نخواهم داشت.
تقریباً تمام کسانی که در نیویورک دویده اند و تمام مربیان این اخطار را به دوندگان تازه کار می دهند که مراقب باشید جمعیت این خیابان، شما را با خود نبرد. نیرویی که اینجا به دست می آید به طور ناخودآگاه، سرعت دوندگان را زیاد می کند و انرژی ای را که برای کیومترهای پایانی نیاز دارند، از آنها می گیرد. هنوز حدود شانزده کیومتر دیگر تا انتهای مسیر باقی مانده و تو می دانی که قسمت سخت مسیر هنوز پیش رویت است پس آرامش ات را حفظ کن و بدون اینکه سریع تر بدوی، با سرعت کم از انرژی خیابان لذت ببر.
علامت کیلومتر سی در اواسط خیابان اول دیده می شود و بلافاصله پس از آن برای اولین بار در طول مسیر، مسئولین برگزاری، ژل انرژی زای ورزشی به دوندگان می دهند.
من هیچگاه درطول تمرینات، ژل استفاده نکرده بودم ولی بسیاری از دوندگان آن را همراه داشتند و می گفتند برای پنج- شش کیلومتر پایانی به درد می خورد.
ژل ها بسته های کوچکی هستند که با تکنولوژی جدید، هر روز پیشرفته تر می شوند و کربوهیدرات بسیار زیادی در خود ذخیره می کنند و چون به صورت ژل هستند نه مواد خوراکی،‌ بسیار سریع هضم می شوند و وارد چرخه انرژی می گردند. خوردن ژل در حالت عادی و ورزش های سبک توصیه نمی شود، چون این حجم کربوهیدرات بهتر است که آرام آرام به بدن وارد شود تا ناگهان، ولی هنگامی که بدن ذخیره کربوهیدراتش را از دست داده، این ژل سریعاً جایگزین انرژی از دست رفته در بدن می شود و مانند یک تزریق عمل می کند.
من یک ژل را در جا خوردم و یکی هم اضافه گرفتم برای چند کیلومتر بعد و پس از خوردن هر دو، کمی از کوفتگی عضلات برطرف شد. بعداً از مواد غذایی ای که در طول مسیر داده شد و استفاده کردم، با جزئیات خواهم نوشت.

با اینکه هنوز در خیابان اول بودیم و هنوز جمعیت انرژی خودش را می داد، ولی پس از کیلومتر سی به این نتیجه رسیدم که تمام کردن این ماراتن در زمان چهارساعت و نیم برایم غیر ممکن است و نباید بیش از این برای این زمان، به بدنم فشار بیاورم. اخطارها بیش از آنی شده بود که بتوانم نادیده شان بگیرم ولی این را بگویم که اصلاً در طول مسیر این خیابان نایستادم و با اینکه لحظاتی نیاز به توقف را احساس کردم به دویدن ادامه دادم و دلیلش فقط جمعیت زیادی بود که در دو طرف خیابان بی وقفه فریاد می زدند "بدو".
در انتهای این خیابان، جمعیت رفته رفته کمتر شدند و به پل کوچکی رسیدیم که منهتن را به برانکس متصل می کند. پس از عبور از پل و ورود به برانکس می فهمیدی که چرا باید انرژی ات را برای چند کیلومتر آخر ذخیره می کردی. از اینجا حدود ده کیلومتر تا پایان مسیر مانده ولی اصلاً نمی دانستم ده کیلومتر، می تواند تا این حد طولانی و طاقت فرسا باشد.

ادامه دارد...

برچسب‌ها: , , , ,

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه
ماراتن نیویورک ۵
درست پس از رد کردن علامت نیمه ماراتن و ورود به کوئینز، احساس کردم دلم می خواهد کمی بایستم و پاهایم را کش و قوس بدهم. خیلی های دیگر هم آنجا ایستاده بودند و داشتند حرکات کششی انجام می دادند. شاید سی ثانیه ای ایستادم که احساس کردم اگر بیشتر بایستم دیگر نمی توانم بدوم، پس دوباره شروع به دویدن کردم.
با اینکه کوئینز خیلی بزرگ است،‌ ولی مسیر ماراتن از بخش کوچکی از آن می گذرد و جمعیتی هم که آنجا ایستاده بودند به تعداد و گرمی بروکلین نبودند و اولین جایی بود که احساس می کردی خودت با خودت مواجه شده ای.
از کمی قبل از کیلومتر بیست و پنج به پل کوئینز برو رسیدیم که از نظر روانی می توانم بگویم سخت ترین بخش ماراتن بود.
این پل، منطقه کوئینز را به منهتن وصل می کند و بین نیویورکی ها هم به زشتی معروف است. تماماً از فلز سرد و خشن پوشیده شده و مسیری که ما می دویدیم سقف پوشیده شده از فلز هم داشت.این پل صدساله و دو طبقه است و ما در طبقه زیرین قرار داشتیم. یک لاین آن کاملاً خالی بود و ما در لاین سمت چپ می دویدیم. ساکت، تنها، سرد و خسته. خود سربالایی پل به قدر کافی جان پاهای خسته ات را می گیرد، خود پل، پر از سکوت و فلز رنگ و رو رفته است. روی این پل بسیاری از دوندگان می ایستادند و بلاتکلیف به دور و بر خیره می شدند. درست در وسط این پل، علامت کیلومتر بیست و پنج را می بینی ولی آنقدر پر از ناامیدی هستی که ۱۷ کیلومتر باقی مانده به نظر بی انتها می آید.
این پل را هیچ وقت فراموش نمی کنم. دقیقاً مثل یک ناامیدی بزرگ بود وسط خود زندگی، از آن ناامیدی هایی که با اینکه می دانی توان مواجهه با آن را داری، یک نیرویی تو را تشویق به تن دادن به شکست می کند.
از میان عکسهایی که دیدم، این لینک یاهو، بهترین عکسی است که شرایط پل را برای دوندگان نشان می دهد.

در انتهای همین پل بود که هایله گبرسلاسی، پر افتخارترین دونده ماراتن، به دلیل مصدومیت زانو از دویدن در ادامه مسیر انصراف داد و پس از مسابقه، در کمال ناباوری حضار، باز نشستگی خود را از ماراتن اعلام کرد و گفت که دیگر هیچ گاه در ماراتن نخواهد دوید و ترجیح می دهد به کارهای دیگری در زندگی اش بپردازد.

خوشبختانه طول این پل بیش از دو کیلومتر نیست و پس از آن وارد فضایی استثنایی از شور و اشتیاق و انرژی می شوی که باورت نمی شود همین چند لحظه پیش می خواستی زمین و زمان به هم برسند ولی تو دیگر ندوی.

در چند صدمتر انتهایی پل، از میان همان دالان فلزی، صدای جمعیتی را می شنوی که گوش‌ ات را کر می کند. هنوز چیزی نمی بینی ولی پس از یک پیچ کوچک، پانصد هزار نفر در خیابان اول منهتن طوری تشویقت می کنند که گویی فقط تویی که می دوی و تویی که قهرمان جهانی.

به منهتن رسیده ایم و آنقدر انرژی در فضا وجود دارد که تمام دردهایت را فراموش می کنی و می خواهی تا آخر دنیا بدوی.

ادامه دارد...


برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه
ماراتن نیویورک ۴

یک مطلب از زمان استارت جا ماند و آن اینکه، در لحظه ای که شروع به دویدن کردیم، از تمام بلندگوهای محل شروع،‌ ترانه "نیویورک" با صدای فرانک سیناترا پخش می شد.

ورود به بروکلین و دویدن در خیابان چهارم آن، از آسان ترین و لذت بخش ترین بخش های مسابقه بود.
بعد از اینکه از پل به بروکلین رسیدیم، هر رنگ مسیر جداگانه ای داشت تا اینکه بعد از کیلومتر پنجم در خیابان چهارم بروکلین همه به هم رسیدند.
از این لحظه بود که جمعیت زیادی در دو طرف خیابان ایستاده بودند و سر و صدای زیادی به راه انداخته بودند( البته بعداً فهمیدم در مقایسه با منهتن اینها جمعیت بسیار کمی هستند). مسیر خیابان چهارم بروکلین صاف و هموار و حدود نه کیلومتر، که بسیاری از جزئیات آن در خاطرم مانده. بدن گرم شده بود و دیگر سرما اهمیتی نداشت و همه چیز جدید و جالب بود. بدون هیچ نگرانی،‌ مسیر را می دویدم و به اطراف دقت می کردم. تابلوی مغازه ها و رستورانها را می خواندم. به چهره مردم نگاه می کردم با آرامش و لذت تمام، این خیابان را دویدم و به کیلومتر پانزده و خیابان بِدفورد رسیدیم. از اینجا به بعد را دقیقاً یادم است که به محله یهودی های سنتی رسیدیم. جمیعت تشویق کننده کم شد و بیشتر جمعیت مردان یهودی بودند که لباس سنتی به تن داشتند با ریش بلند و کلاه و موهای حلقه شده شان از کنار کلاه پایین آمده بود. محله آرامی بود و کمی از شور و شوق جمعیت کم شد ولی با این حال هنوز خیلی ها صندلی هایشان را کنار خیابان آورده بودند و دوندگان را تشویق می کردند.
تا اینجای کار دقیقاً روی برنامه ای که برای چهار ساعت و نیم داشتم، پیش رفته بودم و حتی یکی دو دقیقه جلوتر هم بودم. دستبندی به دست راستم بسته بودم که برای تمام کردن ماراتن در چهار ساعت و نیم، زمان دویدن هر مایل را نوشته بود. به هر مایل که می رسیدم زمانم را با دستبند چک می کردم.
از حدود کیلومتر بیست، دردی عمیق در زانوها شروع شد که انتظارش را داشتم و می دانستم که برای تمام کردن ماراتن باید بسیاری از دردها را تحمل کرد، پس نادیده اش گرفتم و با همان سرعت آخرین کیلومتر در بروکلین را دویدم و به پل کوچکی رسیدیم که بروکلین را به کوئینز وصل می کرد و روی آن پل بود که علامت "نیمه ماراتن" نمایان شد.
خیلی لذت بخش بود که دیدم مسیر بیست و یک کیلومتری نیمه ماراتن را در زمان ۲:۱۴:۰۸ به پایان رسانده ام. ولی از طرفی دردهایی که کم کم در پاهایم رو به زیاد شدن می رفت، این پیام را می داد که نمی توانی بقیه مسیر را با این سرعت بدوی ولی همانجا داشتم به این فکر می کردم که با کمی تمرین می توانم در یک مسابقه نیمه ماراتن شرکت کنم و زمان را به دو ساعت برسانم .
پس از این پل به کوئینز رسیدیم که نقطه عطفی بود در مسیر مسابقه.

لینک:
نقشه پی دی اف مسیر مسابقه با تفکیک مسیر رنگهای مختلف.

ادامه دارد...

برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه
ماراتن نیویورک ۳
دو رقم اول شماره های دوندگان نشان دهنده ستونی بود که باید برای نقطه آغاز در آن قرار می گرفتند. درست مثل یک صف که در هر قسمت آن یکصد دونده می ایستادند. کم کم پشت درب ستون ۳۹ که جای من بود حدود سی چهل نفر جمع شدند و ساعت نه و چهل و پنج دقیقه درب باز شد و ما وارد بخش سی و نه شدیم. تمام ستون ها در یک دالان بزرگ قرار می گرفتند و بین ستون ها فقط یک طناب بود و دو نفر که ستون را کنترل می کردند.
ساعت ده طناب ها را از میان ستون ها برداشتند و دوندگان از آن به بعد باهم یکی شدند و در آن دالان به سمت نقطه شروع حرکت کردند. کم کم لباس های گرم و کلاه ها از دوندگان جدا می شد و روی زمین پر شده بود از لباس های گرم کهنه. به خاطر سرمای هوا،بعضی ها لباس ها را نگه داشتند و بعد از کیلومتر پنج و شش در خیابان روی زمین انداختند.
اندکی پیش از ۱۰:۱۰ به صورت کاملاً فشرده در هم قرار گرفته بودیم به طوری که من نمی توانستم دولا شوم تا کمی حرکات کششی انجام دهم. دستها جمع، سکوت، هیجان. احساس می کردی ماشه ای قرار است کشیده شود و یک انرژی بی نهایت را در هوا آزاد کند. آنجا دیگر فردیت معنی نداشت. وقتی تا چشمت کار می کند آدمهایی از جنس خودت می بینی، قطره ای هستی از یک دریای بزرگ که قرار است تاثیر بگیری و تاثیر بگذاری ولی تاثیری که تو می گذاری پای تو نوشته نمی شود و جزوی از آن دریاست. فکر کنم کمی هم اشکم سرازیر شد در آن فضا، الان که می خواهم بنویسم می بینم جزئیاتی بوده که بر قلم نمی آیند.
درست ساعت و ده و ده دقیقه، صدای تیری بلند شنیده شد و دوندگان در میان هلهله شروع به راه رفتن آرام کردند تا به نقطه دقیق شروع برسیم، جایی که زمان رسمی مان از آن نقطه محاسبه می شد.

نقطه شروع ماراتن نیویورک سخت ترین قسمت آن است چون درست از ابتدای پلی بسیار بزرگ آغاز می شود و دوندگان باید شیب بسیار تندی را به سمت بالا بدوند تا به وسط پل برسند وقتی به وسط پل و انتهای شیب می رسی یک مایل(۱.۶ کیلومتر) سر بالایی را دویده ای.
پل Verrazano دو طبقه است و ما در طبقه زیرین قرار داشتیم به همین دلیل از گرمای آفتاب محروم بودیم. وقتی روی پل رسیدم باد بسیار سردی در میان پل می وزید و تمام بدنم از شدت سرما درد گرفت. سمت چپ منظره بسیار زیبایی از نیویورک دیده می شد و یک کشتی آبهای رنگی در هوا می افشاند. برای فرار از سرما هیچ چاره ای نبود جز دویدن. وقتی به انتهای پل رسیدیم تابلوی ۲مایل، نشان می داد که سه کیلومتر و دویست متر دویده ایم و هنوز حدود سی و نه کیلومتر دیگر مانده.
بدن گرم شد و به آفتاب روی خیابان رسیدیم. وارد بروکلین شده بودیم.

لینک:
فیلم تند شده ای از نمای بالای پل، هنگام شروع موج اول و دوم دوندگان. فکر کنم زمان واقعی ای که هر موج از روی پل عبور می کند چیزی حدود یک ربع باشد که در این فیلم در چند ثانیه آن را می بینید.

ادامه دارد...

برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه
ماراتن نیویورک ۲
هر یک از کشتی ها حدود هزار نفر یا شاید در حالت فشرده هزار و پانصد نفر را در خود جای می داد. هوا داشت روشن می شد که سوار کشتی شدیم. پسری که کنارم نشست پرسید از کجا آمده ام و چندمین ماراتن ام است. من جواب دادم و او گفت از بلژیک آمده و این چهارمین ماراتن اش است و اولین اش در نیویورک. گفت که پس از اولین ماراتن که در آمستردام دویده، پس از پایان مسابقه به دوست دخترش گفته دیگر هرگز چنین خطایی را مرتکب نمی شوم که در ماراتن شرکت کنم ولی سه ماه بعد به فکر ماراتن بعدی بوده.
به صورت سنتی ماراتن نیویورک قرار است از تمام پنج منطقه نیویورک بگذرد به همین دلیل از استتن آیلند شروع می شود که آن منطقه را هم در بر بگیرد. خیلی از نیویورکی ها می گفتند اینکه ما امروز به استتن آیلند آمده ایم برایمان مثل یک سفر است چون گاهی چند سال گذرمان به اینجا نمی افتد.
سفر آبی کوتاه تا استن آیلند، نیم ساعت طول کشید و در طول همین سفر خورشید کم کم سر برآورد و هوا کاملاً روشن شد.در ایستگاه، اتوبوس‌ ها آماده بودند که دوندگان را به دهکده سه رنگ برسانند. سفر با اتوبوس هم یک ربعی طول کشید و تنها باری بود که استتن آیلند را دیدم.
به دهکده که رسیدیم همه در صف توالت های صحرایی بودند و بیست دقیقه ای طول می کشید که یکی از آنها نصیبت شود. پانزده هزار توالت در دهکده وجود داشت ولی با این حال همیشه جلوی تمام آنها صف بلندی دیده می شد.
در دهکده هر کس بنا به رنگ مربوط به خودش به قسمت مربوطه می رفت. رنگ من سبز بود و به آن قسمت رفتم. در آنجا صبحانه ای شامل چای و قهوه و تعداد نامحدودی Bagel بخوانید bey-gel به دوندگان داده می شد. Bagel خمیر پخته شده ایست که به صورت دایره ای در می آید و میان آن خالی است. این نان که گویا ریشه ای یهودی دارد در فرهنگ غذایی صبح آمریکا (یا شاید شرق آمریکا) جایی جدی دارد و درست کردن آن هم آسان نیست. به همین دلیل رستورانهایی که Bagelهای خوب می پزند، کم و معروف اند. این نان که کمی هم شیرین است، منبع بسیار خوب کربوهیدرات است و توصیه شد که دوندگان حداقل دو عدد از آنها را قبل از ماراتن بخورند که ذخیره کربوهیدراتشان کامل شود.
بسته های کوچک دانه های روغنی و میوه جات و نوشیدنی ورزشی هم به صورت نامحدود سرو می شد.

دمای هوا سه چهار درجه سانتیگراد بود و سرما کم کم داشت به عمق بدنهای ساکن و بی تحرک نفوذ می کرد و همه از آن می نالیدند. با تجربه ترها می گفتند اینجا خوب است،‌ سرمای پیش از ماراتن شیکاگو کابوس است.

کم کم باید وسایلی که همراهمان بود را به ماشین های شرکت یو پی اس تحویل می دادیم تا پس از خط پایان دوباره به ما بازگردانند. ساعت هشت و چهل دقیقه بود که من ساکم را تحویل دادم و کم کم به قسمت ورود به خط شروع رفتم. در محوطه بزرگ چمنی که قبل از شروع قرار داشت، گروه های موسیقی مشغول اجرای برنامه بودند و دوندگان مشغول گرم کردن و انجام حرکات کششی بودند.
موج اول که قرار بود ساعت ۹:۴۰ مسابقه را آغاز کند از ساعت نه به درون کانالهای تعبه شده رفتند و پس از مدتی به سمت جلو حرکت کردند. جایی که ما ایستاده بودیم زیر پل Verrazano بود و نمی توانستیم نقطه شروع که روی پل بود را ببینیم. ولی درست ساعت نه و چهل دقیقه صدای بسیار بلندی شبیه توپ شنیدیم و حرکت هلی کوپتر ها بالای سرمان می گفت که موج اول شروع به دویدن کرده اند.

لینک:
نسخه پی دی اف نقشه دهکده شروع که در آن تمام بخش های دهکده و چگونگی هدایت آنها به خط شروع مشخص است.

ادامه دارد...

برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه
ماراتن نیویورک ۱
اگر بخواهم ماراتن نیویورک را به چند قسمت ذهنی تقسیم بندی کنم، تقسیم بندی ها چنین اند:
ساعت های پیش از شروع، بروکلین، پل کوئینز برو، خیابان اول منهتن، سنترال پارک و نقطه پایان.
سعی می کنم هر قسمت را اینجا کمی باز کنم. با توجه به اینکه بعد از دو هفته مسافرت،‌ کارهای زیادی سرم ریخته احتمال کندی در نوشتن زیاد است ولی سعی می کنم مطالب، قبل از اینکه کهنه شوند اینجا پستشان کنم.

از دو سه روز مانده به یکشنبه هفتم نوامبر ۲۰۱۰، حضور ماراتن را در شهر حس می کردی، دوندگانی که از سراسر دنیا به نیویورک سفر کرده بودند، در خیابانهای شهر مشغول تمرینات نهایی بودند، بعضی ها به صورت گروهی سفر کرده بودند و با لباسهای متحد الشکل که گاهی پرچم کشورشان هم روی آن بود، در تمام خیابانهای شهر می دویدند. تقریباً هر ساعتی از روز که بیرون می رفتی، عده زیادی را در حال دویدن می دیدی.
تمام در و دیوار پر بود از آگهی های مربوط به ماراتن، از نوشته هایی کوچک برای روحیه دادن به دونده ها گرفته،‌ تا آگهی های تجاری از اسپانسر های برنامه.
در اخبار شبکه محلی نیویورک، در جدول پیش بینی هوا، به جای روز یکشنبه نوشته بود "ماراتن". با اینکه از پنجشنبه تمام وقت هوا بارانی بود ولی برای یکشنبه هوایی صاف ولی به همراه باد و سرد پیش بینی شده بود.

قبلاً در دفترچه راهنمایی که برای دوندگان ارسال شده بود، این نکته یادآوری شده بود که از زمانی که وسایل تان را به قسمت مربوط تحویل می دهید، تا زمانی که مسابقه شروع شود حدود یکساعت و نیم زمان خواهد بود و این یعنی، یکساعت و نیم در هوای سرد و بدون تحرک منتظر شروع مسابقه بودن. به همین دلیل رسم بر این است که دوندگان لباسهای گرم کهنه ای که دیگر به آن نیاز ندارند را در این زمان انتظار می پوشند و زمان شروع مسابقه،‌ آن لباسها را روی زمین می اندازند و تمام لباسها پس از جمع آوری توسط مسئولین برگزاری، به سازمانهای خیریه اهدا می شود. امسال اعلام شد که حدود بیست تُن لباس گرم در نقطه شروع ماراتن جمع آوری شده.

همانطور که پیش از این نوشتم، امسال دوندگان در سه دسته پانزده هزار نفره مسابقه را آغاز کردند ولی پیش از شروع تمام چهل و پنج هزار دونده در منطقه ای بزرگ که با سه رنگ آبی، قرمز و سبز تقسیم بندی شده بود جمع شدند. از این به بعد این منطقه را "دهکده" خواهم نامید.
از حدود ساعتهای پنج و نیم صبح، دوندگان از مناطق مختلف شهر به این دهکده آورده می شدند. محل این دهکده درست کنارVerrazano narrows bridge قرار داشت، پل بزرگی که استتن آیلند را به بروکلین وصل می کند.برای حمل و نقل تمام دوندگان و رساندن آنها به نقطه شروع برنامه ریزی شده بود.
من چند ماه قبل اعلام کرده بودم که از چه نقطه ای از شهر می خواهم به دهکده برسم. بر اساس ساعت شروع من،‌ به من اعلام شد که باید ساعت شش و چهل و پنج دقیقه، خودم را به کشتی های کوچکی که هر یک ربع از منتهتن به استتن آیلند می روند برسانم و سوار آنها شوم.
از هتل با تاکسی به ایستگاه کشتی رفتم و آنجا تا چشم کار می کرد دونده بود که روی زمین و صندلی های ایستگاه نشسته بودند و هر یک با کلی فکر و استرس، منتظر رسیدن کشتی خودشان بودند.
استرس رخوت انگیزی بر کل فضا حاکم بود. آنها که به صورت گروهی آمده بودند با شوخی و حرف، سر همدیگر را گرم می کردند و آنها که تنها بودند در لاک خودشان فرو رفته بودند و به ساعتهای پیش رو می اندیشدند.

ادامه دارد...

برچسب‌ها: , , ,

۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه
4:51:47
پنج کیلومتر پایانی اولین ماراتن زندگی ام، تونلی بود از درد و رنج بی پایان که گذر از آن نیرویی فراتر از آمادگی بدنی و روانی می طلبید. هنوز باور نمی کنم و درست یادم نمی آید که چگونه از پیچ های بی انتهای سنترال پارک نیویورک گذشتم و خودم را به خط پایان رساندم ولی عبور از این تونل، تجربه ای شگفت انگیز و نایاب بود که هیچ چیز، هیچ چیز تا به حال شبیه به آن ندیده بودم.

طبق آمار رسمی سایت، در زمان 4:51:47 مسیر ماراتن نیویورک 2010 را به پایان رساندم. حدود بیست دقیقه کندتر از زمانی که برای آن برنامه ریزی کرده بودم. تقریباً تا کیلومتر 30 روی برنامه پیش رفتم و تا آن لحظه فکر می کردم می توانم در همان زمان چهارساعت و نیم، به خط پایان برسم ولی یکی دو کیلومتر بعد به این نتیجه رسیدم که رسیدن به این زمان فشاری غیرممکن می طلبد و امکان پذیر نیست از آن پس فشار را کم کردم که بتوانم به راحتی به خط پایان برسم، درد ها از کیلومتر بیست و دو شروع شده بود و می دانستم که باید تحمل کنم ولی از کیلومتر سی و هفت، بدن به فریاد در آمد و تمام عضلات و مفاصل در دریایی از درد فرو رفتند. نمی توانم بگویم چه نقطه ای از بدن درد می کرد، شاید به سختی بتوانم بگویم چه نقاطی درد نمی کرد. عبور از این مسیر پنج کیلومتری برایم در زمانی مثل یکسال گذشت. جمعیت میلیونی ای که اطراف خیابان پنجم و سنترال پارک، دوندگان را به دویدن تشویق می کردند، به تصاویر و صداهای مبهمی می ماندند که در خواب و بیداری می شنیدم.
یک مایل مانده، نیم مایل، سیصد یارد، دویست یارد.... فحش بود که دوندگان به این علامتهای پایانی نثار می کردند حالا برای من این تفاوت سیستم متریک هم بود که باعث می شد درکی از این مسافتها نداشته باشم و فقط بدانم کمتر از یک کم مانده به پایان!!

تمام جزئیات مسابقه را از ابتدا تا انتها وقتی به دوبی برگردم خواهم نوشت. فقط خواستم در این فرصت کوتاه بگویم با تمام سختی، بسیار بسیار تجربه بزرگ و لذت بخشی بود و البته اعتیاد آور.

شنیدم کسی گفته اگر می خواهی بدانی ده سال دیگر چه شکلی خواهی داشت، پس از ماراتن چهره ات را در آینه نگاه کن، دیدمش.

برچسب‌ها: , , ,

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه
39409
حدود هفت ماه از روزی که اولین نوشته را راجع به پذیرفته شدن در ماراتن نیویورک نوشتم گذشته. هفت ماه تمرین و تمرکز روی اتفاقی که از نظر ذهنی برایم بسیار پر اهمیت است و اینک، فقط شش روز مانده.
من شدیداً به این باور دارم که اگر در زمان و مکان مشخصی قرار می گیری، قرار است جزئی از چرخه تعادل روزگار باشی که تا بی نهایت تاثیر می گیرند و تاثیر می گذارند. حالا قرار است شش روز دیگر در جایی باشم که انتظارش را نداشتم. اینکه همه چیز تا به حال در این مسیر همراهی ام کرده، خودش قوت قلبی است که به آن نیاز دارم.
احتمالاً این نوشته آخرین نوشته پیش از قرار گرفتنم پشت خط ماراتن نیویورک است و در نوشته بعدی از تجربیاتم خواهم نوشت.

اول بگویم که در صورت تمایل می توانید از زمان شروع ماراتن، هر پنج کیلومتر مسیر و زمان من را به صورت زنده در وبسایت ماراتن نیویورک دنبال کنید.
با وارد شدن به این لینک و وارد کردن شماره من 39409، از هر کدام از دروازه های الکترونیکی که بگذرم به صورت آنلاین زمانم در وبسایت ثبت و قابل پیگیری است.
زمان شروع مسابقه گروه دوم که من در آن قرار دارم 10:10 صبح به وقت نیویورک است و با توجه به اینکه در روز هفت نوامبر ساعتهای آمریکا یک ساعت به عقب بر می گردد، نه ساعت با دوبی و هشت ساعت و نیم با تهران اختلاف زمانی خواهیم داشت. یعنی برابر با 7:10 بعد از ظهر در دوبی و 6:40 بعد از ظهر تهران خواهد بود.

اگر همه چیز طبق برنامه پیش برود، پنجشنبه صبح در نیویورک خواهم بود و همان روز به نمایشگاه ماراتن می روم تا شماره و تی شرت و و وسایل جانبی مربوط به مسابقه را دریافت کنم و شنبه حدود 4 کیلومتر آرام خواهم دوید و یکشنبه صبح زود به محلی که قرار است اتوبوس مخصوص ما را به خط شروع برساند خواهم رفت و باقی ماجرا.

صمیمانه می گویم که به انرژی های خارجی که از دیگران می رسد نیاز خواهم داشت. از هرگونه تشویق گرفته تا ارسال هر گونه انرژی مثبت با هر مسلک و آئینی که به آن اعتقاد دارید. از صلوات های مادر بزرگم تا کوچک ترین جملات امیدوار کننده ای که در ته دلتان می گویید به کارم خواهد آمد. اگر یکشنبه عصر لحظه ای یاد من افتادید، بدانید من همان یک لحظه یاد را گرفتم و کنار تمام چیزهای دیگری گذاشتم که به من کمک خواهند کرد تا کیلومترهای سخت پایانی را به اتمام برسانم.

می گویند اتمام ماراتن، همیشه سخت تر از چیزی است که انتظارش را داری و باز می گویند، پس از اتمام هر ماراتن، دیگر آدم چند ساعت قبل نیستی.
آماده ام با هر چیز غیر قابل پیش بینی ای، روبرو شوم و امیدوارم بتوانم به سلامت این تجربه بزرگ را به پایان برسانم.

فعلاً همین تا هفته دیگر...

برچسب‌ها: , , ,

۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه
معدن چی دونده شیلیایی
این جریان گیر افتادن و نجات پیدا کردن ۳۳ معدن چی شیلیایی، به اندازه کافی هیجان انگیز و قابل تامل و تعمق هست که تا سالها بتوان راجع به آن کتاب نوشت و فیلم ساخت.
ولی بخش کوچکی از آن که احتمالاً از نظر دوندگان جالب است، ماجرای یکی از این معدن چیان است به نام ادیسون پنیا.
این معدن چی ۳۴ ساله، که پیش از این اتفاق هم دوندگی می کرده، برای آسودگی ذهنی و سلامت بدنی، هر روز در حالی که در آی ‌پادش موسیقی الویس پریسلی گوش می کرده، در تونل معدن، مسافتی حدود پنج تا ده کیلومتر را می دویده و تا روز آخر این کار را ادامه داده است.
در میان القاب مختلفی که به معدن‌چیان داده شده، به ادیسون پنیا لقب "دونده" داده اند.
مسئولین برگزار کننده ماراتن نیویورک هم فرصت را غنیمت شمرده و از او دعوت کرده‌اند که روز ۷ نوامبر به عنوان مهمان به نیویورک بیاید و در هنگام شروع ماراتن با دونده‌ها باشد و اگر هم دلش خواست به صورت رسمی در ماراتن نیویورک بدود. تا به حال ۲۴۳ دونده از شیلی برای ماراتن نیویورک ثبت نام کرده اند و او می تواند نفر ۲۴۴ باشد.

لینک خبر در نیویورک تایمز



برچسب‌ها:

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه
یک ماه مانده
هر چه به روز مسابقه نزدیک تر می شویم، هیجان بیشتری سراغم می آید.
تمرینات خوب است و این کمتر از یکماه آینده را دوباره شدیداً به بدنسازی می پردازم که از مصدومیت جدی بعد از ماراتن جلوگیری کنم.
امسال در ماراتن نیویورک برای اینکه تراکم جمعیت در نقطه شروع کمتر شود و دوندگان زودتر به دویدن بپردازند و کمتر به یکدیگر بخورند، چهل و پنج هزار دونده را در سه گروه پانزده هزارنفری تقسیم بندی کرده اند که هر گروه با اختلاف نیم ساعت از گروه دیگر، ماراتن را شروع می کند. یعنی امسال به جای یک زمان واحد برای همه، سه زمان شروع هست.
تمام دوندگان بر اساس زمان دقیق دویدن یعنی زمانی که از دروازه شروع و پایان می گذرند، رتبه بندی خواهند شد، به همین خاطر فرقی نمی کند که کسی در چه گروهی می دود. دونده ای می تواند در گروه سوم باشد ولی جزو هزار نفر اول قرار بگیرد. البته این گروه بندی، بر اساس زمان پیش بینی شده ای که دوندگان هنگام ثبت نام در وب سایت نوشته اند انجام شده و عملاً به گونه ای خواهد بود که دوندگان سریع تر در گروه اول و دوندگان کندتر در گروه سوم باشند.
من که در وبسایت، زمان 4:10 را برای اتمام پیش بینی کرده بودم درست در وسط گروه دوم رتبه بندی شده ام ولی احتمالاً کندتر از آن خواهم دوید و چندهزار نفری عقب خواهم افتاد.
اسامی تمام دوندگانی که در کمتر از چهارساعت و نیم مسیر مسابقه را به پایان ببرند، در ویژه نامه نیویورک تایمز که فردای مسابقه منتشر می شود، چاپ خواهد شد.

برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه
با تاخیر

اینکه خبری نبود، دلیلش هم مشغله زیاد بود و هم بی حوصله گی در نوشتن وگرنه از لحاظ دویدن، همه چیز رو به راه است و خوب پیش می رود.

ویزای آمریکا را راحت تر از چیزی که انتظارش را داشتم گرفتم. مصاحبه کننده، بعد از اینکه فهمید برای چه می خواهم به آمریکا بروم، کمی سوالات تخصصی درباره دویدن پرسید- آنقدر تخصصی که گویی خودش دونده است- و ویزا را تایید کرد.


قرار بود راجع به برنامه بنویسم و می خواستم خودم را درگیر یک برنامه کنم ولی نکردم. دلیلش هم این بود که فکر کردم هر بار که به برنامه ای چسبیده ام، تعهدی که برنامه برایم ایجاد کرده، باعث فشار روی بدنم شده و دچار مصدومیت شده ام. این ماراتن چون فرصتی است که به راحتی به دست نیامده، ترجیح می دهم کمترین ریسک را برای آن انجام دهم تا به خط پایان برسم.


تمرینات خیلی باز بوده و سعی کرده ام که به ندای بدنم گوش کنم تا توصیه های خارجی. سه یا چهار تمرین دویدن در هفته که یکی از آنها مسیری طولانی است. تنها چیزی که به شدت رعایت کرده ام، "قانون ده درصد" بوده.

قانون ده درصد همان است که می گوید مقدار افزایش دو چیز در تمرینها نباید بیشتر از ده در صد باشد: یکی مسافت کل هفتگی و دیگری مسافت تمرین طولانی هفته.


با مقایسه برنامه های مختلف و با خواندن برنامه تمرینات دوندگان در گروه فیس بوک ماراتن نیویورک، می توانم بگویم حدود پنج هفته از بیشتر برنامه ها عقب هستم ولی نگران نیستم چون تا به حال با سلامت پیش رفته ام. حتی اگر مجبور شوم کمی از مسیر را پیاده روی کنم، باکی نیست چون بهتر از این است که از رسیدن به خط پایان باز بمانم. ایده آل برایم این بود که بین چهار ساعت تا چهار ساعت و ده دقیقه بتوانم مسیر را تمام کنم ولی سطحی که اکنون در آن هستم و این پنجاه و چند روزی که باقی مانده، می گوید اگر زیر چهار ساعت و نیم تمام کنم شاهکار کرده ام.

یک نکته مثبت دیگری که این روزها برایم قابل توجه است، خنک شدن تدریجی هوا و بهتر شدن بازده تمرینات به همان نسبت است. دویدن در رطوبت بسیار بالا و گرمای طاقت فرسای تیر و مرداد، کم کم نتیجه اش را نشان می دهد به طوری که اگر فقط یک نسیم ملایم که گرم نیست، در حال وزیدن باشد، احساس پرواز می دهد و به شدت در سرعت و قدرت دویدن تاثیر می گذارد.


یک چیز دیگر را هم برای اولین بار، در تمرینات این مدت تجربه کرده ام و همچنان دارم امتحانش می کنم و آن تغییر دادن نقطه برخورد کف پا با زمین است. جالب است که با هر قسمت از کف پا که فرود بیایی، عضلات مختلف و متنوعی را درگیر می کنی. حالا شاید بعداً مفصل تر در این باره بنویسم.

برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه
ثبت نام ماراتن دوبی آغاز شد
ثبت نام اینترنتی مسابقه ماراتن 2011 دوبی آغاز شد.
این مسابقه به همراه مسابقه 10 کیلومتر و 3 کیلومتر در تاریخ 21 ژانویه 2011 برگزار می شود.
مثل سال گذشته، مسابقه ماراتن ساعت 7 صبح و 10 کیلومتر 7:15 صبح آغاز می شود.
مسیر کلی مسابقه مثل سال گذشته است یعنی برای ماراتن مسیر مستقیم و کنار دریای خیابان جمیرا پیموده می شود و دوندگان از همان مسیر بر می گردند. ولی نقطه شروع نسبت به سال گذشته تغییر کوچکی کرده و امسال مسابقه از اتوبان شیخ زاید آغاز می شود.
هزینه ثبت نام ماراتن 100 دلار و 10 کیلومتر50 دلار است.
ثبت نام حضوری از اول سپتامبر در مراکز ورزشی Fitness First انجام می شود.

برای اطلاعات بیشتر به سایت ماراتن دوبی مراجعه شود:
www.dubaimarathon.org

برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه
گبرسلاسی در نیویورک2010

هایله گبرسلاسی اتیوپیایی، دارنده رکورد ماراتن جهان، در ماراتن 2010 نیویورک خواهد دوید.

این دونده در روز ملی دوندگان امریکا، پس از اینکه در نیویورک به همراه بچه های 6 تا 14 ساله دوید، حضورش را در نیویورک 2010 اعلام کرد.

گبرسلاسی همیشه خندان 37 ساله، در سه سال گذشته به طور پیاپی در ماراتن دوبی شرکت کرد و هر سه بار، مقام اول و جایزه 250000 دلاری آن را به دست آورد. در سال2007 و 2008 موفق شد رکورد ماراتن جهان را در برلین بهبود ببخشد. بهترین زمان ماراتن تا به حال متعلق به اوست 2:03:59

ژانویه امسال در دوبی این شانس را داشتم که وقتی به خط پایان می رسد از نزدیک ببینمش. اولین کسی است که می بینم وقتی به خط پایان نزدیک می شود، اینقدر خندان و با انرژی برای همه دست تکان می دهد. انگار نه انگار بدنش در حال انفجار است.

تا به حال معمولاً در ماراتن های برلین و دوبی شرکت می کرد، ولی با توجه به اینکه فاصله زمانی ماراتن نیویورک و دوبی، دو ماه بیشتر نیست و با توجه به اینکه گفته بود می خواهم خودم را برای المپیک 2012 آماده و سلامت نگه دارم، بعید به نظر می رسد سال 2011 به دوبی بیاید و به نظر می رسد مسئولان برگزار کننده ماراتن دوبی 2011 باید به فکر دونده دیگری برای اعتبار بخشیدن به ماراتن شان باشند.

مسیر ماراتن نیویورک به دلیل پستی بلندی و بعضی بادهایی که دارد، خیلی برای ثبت رکورد جدید مناسب نیست ولی به دلیل حضور دوندگان پر قدرت، چالش انگیزی بیشتری دارد که هر دونده ای را تحریک می کند.


اصل خبر به انگلیسی در سایت ماراتن نیویورک

برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه
پس از برخورد با "دیوار"
حالا آمدیم و همه عوامل دست به دست هم دادند و یک دونده را به جایی رساندند که با این دیوار مجازی برخورد کند. حالا چه کند؟
در این مرحله احساس می کند که به هر کدام از پاهایش یک وزنه صد کیلویی بسته شده و از برداشتن حتی یک قدم عاجز است. دو نمونه از فیلمهای رسیدن دوندگان به این مرحله را اینجا و اینجا می توانید ببینید. درفیلم اول، دونده پس از برخورد با دیوار در دویست متری خط پایان می ایستد و می توانید ببینید که اراده پاهایش را ندارد. در فیلم دوم، دونده از جایی که با دیوار برخورد می کند تا پایان مسیر ماراتن را چهار دست و پا می رود و لحظه ای که به خط پایان می رسد حتی نمی تواند زانوهایش را روی زمین بکشد.

بدون شک لحظه تلخی است و شوک روانی شدیدی به دونده وارد می کند، ولی راه هایی را برای عبور از این شوک پیشنهاد می کنند.

راهی که بیشتر دوندگان انتخاب می کنند، راه رفتن ادامه مسیر تا خط پایان است. پس از یکی دو دقیقه سیستم اعصاب مرکزی به بدنتان فرمان ایست داد، به شما اجازه خواهد داد به آرامی حرکت کنید. بیشتر دوندگان از این لحظه به بعد نگران این خواهند بود که نکند دوباره چنین وضعیتی تکرار شود. پس با آرامش و تسلیم محض، شروع به پیاده روی می کنند تا مسیر ماراتن به پایان برسد. مسلم است که اگر این راه را انتخاب کردید باید زمانی را که از دست می دهید فراموش کنید و فقط به اتمام مسیر بیاندیشید.

یکی از راه هایی که جدیداً پیشنهاد می شود و به نظر کمی عجیب می رسد این است که پس از یکی دو دقیقه شوکی که از سر گذراندید، با سرعت بیشتر از قبل شروع به دویدن کنید!! جالب است که در بسیاری از مواقع جواب می دهد. دلیلش هم این است که ماهیچه هایی که هنگام سریع دویدن از آنها استفاده می کنید با ماهیچه های دوی متوسط که تا آنجا از آن استفاده کرده اید متفاوت است، پس ماهیچه های سرعتی سرحال تر هستند و هنوز مقداری گلیکوژن در آنها وجود دارد که استفاده نشده، پس با سریع دویدن ناگهانی، به سراغ آن ماهیچه ها می روید و نا باورانه می بینید که می توانید دوباره بدوید. برای اجرای این کار باید عضلات سرعتی را قبلاً در تمرینات قوی کرده باشید.

راه دیگر آن است که سیستم اعصاب مرکزی تان را گول بزنید. سیستم اعصاب مرکزی یک حالت پیشگیرانه دارد، یعنی همیشه جلوتر از لحظه خطر شما را از حرکت باز می دارد و این یعنی اینکه هنوز تا خطر واقعی، زمانی باقی مانده و اگر بتوانید سیستم اعصاب مرکزی را با ترفندی روانی، از دادن هشدار منصرف کنید، می توانید تا هر جا که دلتان خواست بدوید. احتمالاً این آقای فیدیپیدس که نان ماراتن را در کاسه همه گذاشته و از ماراتن تا آتن را بدون توقف دویده، همین کار را کرده. قطعاً اگر قرار بوده که سیستم اعصاب مرکزی جلوی این فشار را بگیرد، خیلی زود تر از چهل و دو کیلومتر متوقف می شد، ولی هیجان پیروز شدن در نبرد یا هر چیز دیگر، باعث شده انرژی مضاعفی به بدنش وارد شود و سیستم اعصاب مرکزی را گمراه کند، او هم همه مسیر را دویده و بعد به دلیل فشار بیش از حد، همانجا جانش را به جان آفرین داده است.
حتماً داستان های بسیاری شنیده اید از کارهای قدرتی عجیبی که از افراد ضعیف در شرایط ترس، هیجان، شادی زیاد، عصبانیت سر زده است و خودشان هم نتوانسته اند باور کنند که در لحظه ای آن کار را انجام داده اند. تمام اینها بر می گردد به گول خوردن سیستم اعصاب مرکزی.
البته این راه هم احتیاج به تمرینات روانی دارد. ولی بسیار توصیه می کنند که تصویری را در ذهن مجسم کنید که به شما انرژی مضاعف می بخشد و همواره با آن تصویر بدوید. تحقیقات بسیاری انجام شده که کسانی که با یک تصویر هیجان انگیز در ذهنشان می دوند بسیار، بهتر از کسانی می دوند که چیزی در ذهن نمی پرورانند.
یک عصبانیت، یک ترس، یک غم ناگهانی، یا حتی گاهی شرط بندی بر سر زمان مسابقه تان، شاید بتواند شما را از دیوار بگذراند. یک دونده می گفت، من از اول ماراتن تا آخرش در ذهنم این طور خیال می کنم که یک روانی دنبالم است و می خواهد بهم تجاوز کند!! حتی یک لحظه این فکر را از خودم دور نمی کنم و خیلی جواب می دهد.

اجرای این راه خیلی شخصی است، هر کس در طول تمرینات می تواند کدهایی در ذهنش قرار دهد و هنگام خستگی در روز مسابقه به آن کدهای ذهنی رجوع کند و انرژی بگیرد.

قدرتی که ذهن دارد، می تواند بدن را تا هر مرزی که می خواهد ببرد. فقط باید پاکیزه اش کرد. ذهن هر چه خالص تر و آرام تر باشد، قدرمند تر است.
با قدرت ذهن می توان از رسیدن به هر دیواری جلوگیری کرد و از هر دیواری به آسانی عبور کرد.
این بخش آخر را خیلی آب و تاب دادم چون شدیدآً به آن اعتقاد دارم.

ای برادر تو همه اندیشه ای ما بقی خود استخوان و ریشه ای
گر گل است اندیشه تو، گلشنی ور بود خاری، تو هیمه ی گلخَنی

بحث دیوار فعلاً تمام است. این بخش مجموعه ای بود که از خواندن مقالاتی در این زمینه به دست آمده بود و هنوز تجربه شخصی ام در آن دخیل نیست. اگر خواننده ای مطلب دیگری دارد که فکر می کند به درد این مقوله می خورد، یا تجربه ای شخصی دراین زمینه دارد، خوشحال می شوم بشنوم و استفاده کنم و در همین جا منعکس کنم.


برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه
پیش گیری از برخورد با "دیوار" ماراتن

جهت پیشگیری از برخورد با "دیوار" در یک مسابقه ماراتن چند کار می توان انجام داد که همه این کارها نوعی تفهیم موقعیت به بدن است. مثل یک جور مکالمه با بدن در همکاری با سیستم اعصاب مرکزی. در حقیقت باید به سیستم اعصاب مرکزی تان بفهمانید که خطری بدن شما را تهدید نمی کند تا این سیستم دستور ایست را صادر نکند. هر کدام از کارهای زیر به تنهایی می تواند برخورد با دیوار را به تاخیر بیاندازد و در نظر گرفتن همه این عوامل، به احتمال بالا، یک دونده را از کابوس دیوار رها خواهد کرد.


اول: بالا بردن حجم ذخیره گلیکوژن در ماهیچه ها.

درون ماهیچه ها یک انبار وجود دارد که گلیکوژن را نگه می دارد و هر وقت قرار باشد یک انرژی به سرعت مصرف شود بدن یک ورزشکار شروع به برداشتن گلیکوژن از آن انبار می کند. در مسابقه ماراتن پس از حدود یک ساعت و نیم دویدن، این ذخیره به انتهای خودش نزدیک می شود که با نوشیدن نوشیدنیهای ورزشی که در مسابقه توزیع می شود و حاوی مقدار زیادی کربوهیدرات آماده تبدیل شدن به انرژی هستند، تمام شدن این انبار به تاخیر می افتد. ولی پس از طی مسافتی حدود سی کیلومتر، این انبار کاملاً تهی می شود و بدن چاره ای جز سوزاندن چربی و رسیدن به دیوار ندارد.

با تمرینات درست و فشار آوردن به ماهیچه ها با دویدن های طولانی، به آنها یادآوری می کنید که قرار است مقدار زیادی گلیکوژن بسوزانید و جالب است که آنها متوجه می شوند و به مرور زمان ظرفیت انبار را زیاد می کنند. البته در نهایت این انبار ظرفیت محدودی دارد ولی با تمرینات درست می توانید از حداکثر ظرفیت آن استفاده کنید. پس این عامل را باید طی ماه های قبل از ماراتن و در تمرینات به وجود بیاورید.


دوم: تقسیم انرژی در طول مسابقه.

این بخش از بخش اول مهم تر است. معمولاً دوندگان تازه کار، از فضای به وجود آمده در مسابقه ماراتن، هیجان زده می شوند و احساس ازدیاد انرژی می کنند و با سرعتی بالاتر از چیزی که با خودشان قرار گذاشته بوده اند می دوند و بیش از دو سوم انرژی شان را در نیمه نخست ماراتن صرف می کنند. این کار دقیقاً همان کاری است که باعث برخورد با دیوار می شود.

یک دونده باید از نظر ذهنی، مسیر مسابقه را به چهار قسمت 10 کیلومتری یا 8 قسمت 5 کیلومتری تقسیم کند و بر اساس زمان بندی ای که طی تمرینات به دست آورده، در پایان هر قسمت، زمان و وضعیت بدنش را مرور کند. اگر با سرعتی بیشتر دویده بود آن را اصلاح کند و اگر بدنش از هر نقطه شروع به فرستادن پیغام کرد، به آن پیغام ها توجه کند.

این جلمه "دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است" در ماراتن بسیار مصداق دارد.


سوم: تغذیه صحیح در یک هفته قبل از ماراتن

خوردن غذاهای دارای کربوهیدارت (پاستا، برنج، سیب زمینی و...) و سبزیجات برای پر کردن انبار از کربوهیدرات که به سرعت به گلیکوژن تبدیل می شود و رساندن مواد معدنی لازم به بدن توصیه می شود. البته دوندگانی که مدتی پیوسته می دوند متوجه می شوند که تقاضای کربوهیدارت بدن به طور اتوماتیک زیاد می شود و خوردن غذاهای چرب و سنگین، در تمرینات اخلال به وجود می آورد. پس کسی که به یک هفته قبل از ماراتن رسیده، یعنی خود به خود به عادات غذایی سالمی دست یافته، فقط لازم است هفته آخر کمی بیشتر به کربوهیدرات فکر کند.

پاستا پارتی های شب قبل از مسابقه در ماراتنهای بزرگ که از طرف برگزارکنندگان ترتیب داده می شود به همین دلیل است.

عوامل پیش بینی نشده دیگری مثل بی خوابی شب قبل از مسابقه، آب و هوای روز مسابقه، فشار عصبی که ممکن است به دلایل دیگری به وجود آمده باشد هم در رسیدن به دیوار نقش دارند. که خیلی قابل پیش گیری نیستند. ولی با کنترل سه عاملی که در بالا گفته شد، با درصد بالایی می توان از برخورد با دیوار جلوگیری کرد.


در نوشته بعدی در مورد برخورد با دیوار و عبور از آن، پس از این به هم ریختگی فیزیکی و روانی، خواهم نوشت.

برچسب‌ها: , ,