دو نقطه، دو
جایی برای دویدن
۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه
تغذیه در ماراتن نیویورک و دیگر ماراتن ها
نوع نوشیدنی ها و خوردنی هایی که در مسابقات مختلف از طرف سازمان برگزار کننده مسابقات به دوندگان داده می شود، کمی متفاوت است ولی همگی، پایه یکسان دارند.
تقریباً در تمام ماراتنهای معروف دنیا به غیر از ماراتن پاریس، دوندگان به روش زیر تغذیه می شوند:
یک ساعت پیش از شروع ماراتن: نانهای شیرین که شامل کربوهیدرات زیاد هستند و نوشیدنی های ورزشی که باز شامل کربوهیدرات اند. همیشه توصیه می شود که از سه ساعت قبل از ماراتن، بیشتر از ظرفیت تان بنوشید و بخورید، چون بدن قرار است در ساعات آینده همه را مصرف کند. حتی نوشیدن زیاد مایعات اشکال ندارد چون آب اضافی، به جای اینکه از طریق مثانه دفع شود، از طریق تعریق دفع خواهد شد.

معمولاً در تمام ماراتنها از کیلومتر پنجم به بعد، آب و نوشیدنی ورزشی(Sport Drink) به دوندگان داده می شود و از آن به بعد تا حدود کیلومتر سی ام، هر پنج کیلومتر این وضعیت تکرار می شود. اگر ماراتن در شهری گرم برگزار شود احتمالاً ایستگاه های تحویل آب بیشتر خواهد بود.
پس از کیلومتر سی که بدن تقریباً تمام ذخایرش را استفاده کرده، دانه های چرب ( مثل گردو و بادام زمینی)، خرما، پرتقال، موز و نارگیل و خوردنی هایی از همین گروه که زود هضم و پرانرژی هستند، به ایستگاه های خوراکی اضافه می شوند. در بعضی از ماراتن های بزرگ، یک یا دو بسته "ژل انرژی" ممکن است در همین مرحله به دوندگان داده شود. ژل انرژی یک بسته کوچک است به اندازه بسته بندی سس های کوچکی که در رستورانها همراه با ساندویچ داده می شود، که داخلش ژلی است حاوی مقدار زیادی کربوهیدرات و طعمی مصنوعی از یک میوه و چون هضم آن بسیار سریع تر از نوشیدنی انجام می شود، تقریباً بلافاصله پس از خوردن، تاثیرش را در بدن احساس می کنی در حالی که پس از خوردن نوشیدنی، پنج تا ده دقیقه طول می کشد تا احساس کنی کربوهیدرات به بدنت وارد شده.
پس از اتمام ماراتن، بدن شکننده و ضعیف است و هر خوراکی را با ولع خواهد خورد، مهم است که در این قسمت هم خوراکی های پرانرژی ولی سبک به دوندگان داده شود که آرام آرام بدن را به حالت عادی برساند.

در ماراتن نیویورک، صبح پیش از شروع مسابقه در دهکده استارت، Bagel که نانی است معروف در نیویورک به صورت انبوه بین دوندگان پخش می شد. انرژی بار که همان بسته های کوچک شامل میوه های خشک و بادام و گردو و عسل و غلات است که فشرده شده اند و صبحانه خوبی به حساب می آیند توسط اسپانسر Power Bar به دوندگان داده می شد. نوشیدنی ورزشی با حمایت Gatorade به دوندگان داده می شد. آب و چای و قهوه هم موجود بود و هر کس هرچقدر که می خواست از همه چیز می خورد و می نوشید.

پس از شروع، تا مایل سوم ( کیلومتر پنجم) چیزی نبود و از آن پس،هر یک مایل یک ایستگاه نوشیدنی بود که آب و نوشیدنی ورزشی در لیوانهای کاغذی یکبار مصرف توزیع می کرد. یک مایل برای نوشیدن خیلی فاصله کمی است و من تا کیلومتر بیست، خیلی از ایستگاه ها را بدون نوشیدن چیزی رد می کردم چون هیچ نیازی به نوشیدن نداشتم ولی از کیلومتر بیست به بعد که احساس کردم بدنم نیاز به کربوهیدرات دارد، حتماً در هر ایستگاه مقداری نوشیدنی ورزشی می نوشیدم.
از کیلومتر بیست به بعد، مردم هم دست به کار شده بودند و خوراکی های مختلف به دوندگان تعارف می کردند، البته مسئولین مسابقه برای امنیت، دوندگان را از خوردن و نوشیدن هر چیزی که توسط افراد غیر رسمی، داده می شد منع کرده بودند، ولی من خودم چند قاچ پرتقال، یک بسته بادام زمینی با روکش شکلاتی، چند گردو، یک تکه نارگیل و مقداری کشمش که توسط مردم بهم تعارف شد را خوردم و خیلی هم بهم چسبید.
در کیلومتر سی، ژل را بهمان دادند که من از دو نفر که با اختلاف کمی از هم ایستاده بودند، دو ژل گرفتم، یکی را همانجا خوردم و یکی دیگر را برای کیلومترهای آخر نگه داشتم.
پس از اتمام مسابقه، یک عدد سیب تحویل می شد و بعد یک کیسه شامل سیب زمینی خشک پخته شده، نوشیدنی ورزشی، انرژی بار و یک بسته مخلوطی از بادام هندی و کشمش و گردو که هر کدام که از گلو پایین می رفت، احساس می کردی همانجا در حال تبدیل شده به ماهیچه است.

تقریباً تمام ماراتنها از فرمول بالا پیروی می کنند غیر از ماراتن پاریس.
در ماراتن پاریس تا کیلومتر سی، فقط آب، پرتقال تازه و موز تازه و میوه های خشک، به دوندگان داده می شود و نوشیدنی ورزشی فقط سه بار، در کیلومترهای سی، سی و پنج و آخر مسابقه، ارائه می شود. بسیاری از دوندگانی که به نوشیدن نوشیدنی ورزشی در تمرینات عادت کرده اند، در ماراتن پاریس دچار مشکل می شوند. دلیل این کار را نمی دانم ولی در هر صورت این روش، روش طبیعی تری است که مسئولین برگزاری در پاریس شدیداً تمایل به حفظ آن دارند.

تغذیه ورزشی، مقوله ای است که هر سال از نظر علمی، بیشتر به آن پرداخته می شود. به همین دلیل روز به روز محصولات جدید و متنوعی به بازار عرضه می شود و تاثیر زیادی در بازدهی تمام ورزشها، به خصوص ورزشهای استقامتی دارد.

دو کتاب خوب در زمینه تغذیه برای دوندگان را در زیر می نویسم. البته الگوهای تغذیه را می توان- و بهتر است- با توجه به شرایط اقلیمی و نوع مواد خوراکی ای که در هر منطقه موجود است، برای هر منطقه و کشور تعدیل کرد.

The Runners Diet
Performance nutrition for runners

برچسب‌ها: , , ,

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه
ماراتن نیویورک ۸
قرار بود بالای نقطه پایان، تعدادی بادکنک در هوا معلق باشد تا دوندگان بتوانند آن را از دور ببینند. گویا جنسشان جور نبوده و این بادکنک ها به هوا نرفتند. باید می دیدید چقدر دوندگان از نبودن آنها ناراحت بودند و فحش می دادند.
از جایی که وارد خود سنترال پارک شدیم و در مسیر باریک و پیچ دار آن دویدیم، تا نقطه پایان فقط چهار کیلومتر است و هر لحظه از آن انتظار داری که خط پایان را ببینی. به خصوص اگر بار اولت باشد که این مسیر را بدوی، هیچ تصوری از اینکه این خط، کی در افق چشمانت ظاهر می شود نداری و این بیشتر آزارت می دهد.
جمعیت بسیار زیادی در دو طرف مسیر بسیار باریک سنترال پارک جمع شده اند و تو با تمام دردی که وجودت را گرفته احساس می کنی می خواهی در این جمعیت حل شوی. فقط چهار کیلومتر مانده... سه کیلومتر... یعنی به اندازه همان یک دوری که نزدیک خانه ام دور چند ساختمان بزرگ می زنم ... پس چرا تمام نمی شود این لعنتی!!!؟
خیلی چیزها در آن لحظات از سرم گذشت. خیلی چیزها لازم است که تو را یاری کند تا قدم های آخر را استوار برداری، چیزهایی که هیچ کدام به قدرت و فیزیک و تمریناتت ربط ندارند. چیزهایی که باورت نمی شوند توی آن شلوغی از کجا در ذهنت پیدا می شوند و مثل یک خورشید می درخشند. باورتان نمی شود که حتی بعضی از کامنت های قدیمی این وبلاگ یا صفحه فیس بوک، که در حالت معمولی به زحمت به خاطرم می آید،‌ آنجا در کسری از ثانیه سر بر می آورد و یک قدم بیشتر به پیشم می راند.
اینکه می گویند برای بنگاه های خیریه بدوید، اینکه می گویند به دوستانتان بگویید در آخر مسیر به همراهی تان بیایند، اینکه می گویند روی زمانتان شرط بندی کنید، اینکه می گویند به یک غذای لذیذ ناسالم که دوست دارید فکر کنید و هزاران توصیه دیگر، همه برای کشاندن پاهای سنگین تحلیل رفته ای است، که برای برداشتن قدم های آخر به یک غذای روانی احتیاج دارد، چون همه غذاهای جسمی را به پایان رسانده.
یک تکه موز که آخرهای مسیر به گلویت می رسید، مثل قطره ای روی یک سنگ گرم و خشک، ناپدید می شد. دیگر خوراک تن به کارَت نمی آمد.
پس از مایل بیست و شش، یعنی زمانی که فقط هشتصد متر تا خط پایان فاصله داشتم، توانستم دروازه پایان را که باز هم پشت یک انحنا قرار داشت ببینم. دیگر داشتم در یک رو در بایستی با خودم و اطرافیانم می دویدم، اصلاً جای فکر کردن نبود، فقط می دانستم تا دقیقه ای دیگر باید تمام شود. هیچ چیز از آدمهای اطراف و جمعیت تشویق کننده یادم نیست. حتی ساعت بالای سرم را هم نگاه نکردم. فقط با همان سرعت دویدن، خودم را روی خط پایان انداختم و پس از سه چهار قدم، ایستادم. ایستادن هم بعد از نزدیک پنج ساعت دویدن،‌ برای بدن شوک آور بود.

درست پس از خط پایان، اولین چیزی که به دستت داده می شود، یک سیب است. یک سیب سرخ و زرد نیویورکی که نمادی است از خود نیویورک. شاید شنیده اید که نام مستعار نیویورک، "سیب بزرگ" ( Big Apple) است.

تعجب که نمی کنید اگر بگویم آن سیب، گواراترین سیبی بود که در عمرم خورده ام؟! هنوز سیب را تمام نکرده بودیم که مدال ماراتن را به گردنمان انداختند و پس از آن یک کیف حاوی خوراکی و یک تن پوش نایلونی بهمان دادند که دورمان بپیچیم تا جلوی باد و سرما را بگیرد ولی سرما بسیار زیاد بود و از طرفی بدنها ضعیف و شکننده. تا وسایلمان را دریافت کردیم و آرام آرام از پارک خارج شدیم و به خیابان اصلی رسیدیم، حدود چهل و پنج دقیقه طول کشید و من با تمام وجود از سرما می لرزیدم.احساس می کردم استخوانهای بدنم، مثل دندانهایم دارند به هم می خورند.

با دو دونده دیگر یک تاکسی را شریکی گرفتیم و هر سه که وضعیت مشابهی داشتیم به راننده تاکسی پول اضافی دادیم تا درست جلوی درب هتل پیاده مان کند، نه صد متر جلوتر!! راننده گفت: " من نمی فهمم، شما چرا این کار را با خودتان می کنید؟!!!"

وقتی در ماشین نشستم، پاهایم کاملاً‌ سرد شد و هنگام پیاده شدن،‌ تقریباً‌ مثل معلول ها دستهایم را به سقف ماشین گرفتم تا بتوانم خودم را از ماشین بیرون بیاورم.
پس از خوردن یک غذای مختصر در همان لابی هتل،‌ لنگان لنگان خودم را به اتاق رساندم و پس از یک دوش آب گرم، که بدترین چیز برای پاهای ملتهب پس از ماراتن است، خودم را در تخت انداختم و دوازده ساعت بدون حرکت، مثل یک خرس خوابیدم.

لینک:
گزارشی یک و نیم دقیقه ای از ماراتن امسال در یوتیوب


داستان ماراتن تمام شد ولی مطالب مرتبط به آن، ادامه خواهد داشت.

برچسب‌ها: , , , ,

۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه
ماراتن نیویورک ۷
برانکس محله خلوتی است. امروز بیشتر تجاری است تا مسکونی و روزهای تعطیل سوت و کور است. کمتر از دو کیلومتر در گوشه ای از خیابانهای برانکس دویدیم ولی باز کم بودن جمعیت در تضادی شدید با فضای خیابان اول منهتن بود. راستش را بخواهید زمانی که می دویدم حتی یک لحظه هم به "دیوار" فکر نکردم و شاید به همین دلیل هم بود که با آن مواجه نشدم.
تحلیلی که در عضلات و مفاصلم احساس می کردم خیلی آرام آرام اتفاق می افتاد و باعث می شد هر لحظه به آن آگاه باشم و غافلگیر نشوم. دیوار، تحلیلی ناگهانی است که تو را از راه رفتن باز می دارد.
برانکس اولین جایی بود که به طور جدی کمی ایستادم تا حرکات کششی انجام دهم و زمانم را به طور قابل ملاحظه ای از دست دادم. هنوز درد قابل تحمل بود.
پس از عبور از یک پل کوچک، از شمال منهتن در هارلم، وارد خیابان پنجم آن شدیم. می دانستم این، آخرین خیابانی است که در آن خواهیم بود. همینجا بود که ادیسون پنیا، معدن چی شیلیایی را دیدم و از او سبقت گرفتم. از آنجایی که یک دوربین به صورت اختصاصی از او فیلم برداری می کرد،‌ پیدا کردنش کار دشواری نبود.
درد رفته رفته زیاد می شد و نگران کننده. در کیلومتر سی و پنج، دوستانی را که به خاطر من در آن نقطه ایستاده بودند، دیدم و دیدنشان خیلی چسبید. درد به طور فزاینده ای در زانوها و مچ زیاد می شد و کم کم داشت نگرانم می کرد.
حدود کیلومتر سی و شش، سرمای ناشی از سبزینگی سنترال پارک را حس می کنی و بوی درختانش به مشامت می رسد و پیام خوش آیندی می دهد، اینکه پایان نزدیک است.

حدود کیلومتر سی و هفت به نقطه ای می رسی که سنترال پارک، در سمت راستت قرار می گیرد و مسیر در خیابان پنجم درست چسبیده به سنترال پارک، ادامه می یابد.
اینجا خیابان کمی باریک تر به نظر می رسید، نمی دانم به خاطر جمعیت بود یا من داشتم اندازه ها را غیرعادی می دیدم. جمعیت نزدیک تر به تو هستند و خیلی جدی تر برایت فریاد می زنند که "چیزی نمانده، ادامه بده".

از اینجا به بعد را نمی توانم با جزئیات به خاطر بیاورم که چگونه گذراندم. فضای محوی است از مجموعه ای از صداها و تصاویر. به یک خواب می ماند که هم لذت بخش است و هم دوست داری از آن بیدار شوی.
درد تمام پاهایم را گرفته بود و در یک وضعیت روانی دشوار قرار گرفته بودم. هر قدم که برمی داشتم، پتکی بود که بر پاهایم می کوبید و می خواستم بایستم، اگر می ایستادم دیگر نمی توانستم بدوم چون احساس می کردم سرد شدن این پا برابر با مرگش است.
از طرف دیگر، جمعیت تشویق کننده می دانند که تو در چه وضعیتی قرار داری و حرف هایی که می زنند با تشویق های کیلومترهای اول فرق دارد:
"من این همه راه را نیامده ام که راه رفتن تو را تماشا کنم، بدو ببینم"، " بعد از این پیچ خط پایان را می بینی، می دانم سخت است ولی تحمل کن"، "حیف است، حالا که تا اینجا آمده ای، تمامش نکنی" و از اینگونه پیام ها.
لحظه ای که برای نوشیدن آب لحظه ای ایستادم، مرد سیاه پوستی که آب را دستم داده بود، با صدای نخراشیده ای در صورتم دو بار فریاد زد: "DON'T STOP" !!!... برق از چشمانم پرید. ناخودآگاه خنده ام گرفت و دویدم.

آن لحظات مثل این بود که یک برق فشار قوی مداوم به بدنت وصل کرده باشند، نه می توانستی آن را جدا کنی و نه می توانستی تحملش کنی. دو نیروی بسیار قوی در درونم شروع به جنگیدن کرده بودند. یکی می‌خواست بایستم و دیگری می‌خواست بدوم. با هر قدم یکی شان پیروز می شد و با قدم بعدی، دیگری غلبه می کرد. آنقدر درونم آشفته بود که نمی توانستم از فضای زیبای بیرون لذت ببرم.

فکر کنم یک نوشته دیگر تا خط پایان می طلبد.
پس، ادامه دارد...

برچسب‌ها: , , ,

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه
ماراتن نیویورک ۶
"اگر هنگامی که در ماراتن نیویورک به خیابان اول منهتن می رسید،‌ از فرط هیجان موهای تنتان سیخ نشود، مشکلی جدی دارید." فرانک شورتر،‌ دونده آمریکایی دارنده مدال طلای المپیک

خیابان اول منهتن نشان می دهد که حضور جمعیت،‌ چگونه نیرویی نامتناهی به پاهایتان می بخشد. جداً می توانم بگویم که نیمی از نیرویی که مرا به خط پایان رساند را در همان لحظه ورودم به خیابان اول کسب کردم.
پس از لحظات سختی که روی پل کوئینز برو می گذرد، با ورود به خیابان اول منهتن، با دیواری صوتی برخورد می کنید از مردمی که دو طرف خیابان ایستاده اند و با انرژی وصف ناپذیری دوندگان را تشویق می کنند. از اینجای خیابان اول تا انتهایش، حدود شش کیلومتر طول دارد و به دلیل شیب ملایم رو به پایینی که دارد، تقریباً تا انتهای خیابان را از همان بدو ورود می بینی. از اینجا تا چشمت کار می کند، دونده ها با لباس های رنگی جلوی چشمت می دوند و دو طرف خیابان جمعیتی که بین پانصد تا هفتصد هزار نفر تخمین زده می شوند، ایستاده اند و برایت فریاد می کشند.
پس از ورود به این خیابان، احساس کردم دوباره اول صبح است و تازه ماراتن آغاز شده. چنان نیرویی به بدنم اضافه شد که فکر کردم دیگر هیچ مشکلی تا انتهای مسیر نخواهم داشت.
تقریباً تمام کسانی که در نیویورک دویده اند و تمام مربیان این اخطار را به دوندگان تازه کار می دهند که مراقب باشید جمعیت این خیابان، شما را با خود نبرد. نیرویی که اینجا به دست می آید به طور ناخودآگاه، سرعت دوندگان را زیاد می کند و انرژی ای را که برای کیومترهای پایانی نیاز دارند، از آنها می گیرد. هنوز حدود شانزده کیومتر دیگر تا انتهای مسیر باقی مانده و تو می دانی که قسمت سخت مسیر هنوز پیش رویت است پس آرامش ات را حفظ کن و بدون اینکه سریع تر بدوی، با سرعت کم از انرژی خیابان لذت ببر.
علامت کیلومتر سی در اواسط خیابان اول دیده می شود و بلافاصله پس از آن برای اولین بار در طول مسیر، مسئولین برگزاری، ژل انرژی زای ورزشی به دوندگان می دهند.
من هیچگاه درطول تمرینات، ژل استفاده نکرده بودم ولی بسیاری از دوندگان آن را همراه داشتند و می گفتند برای پنج- شش کیلومتر پایانی به درد می خورد.
ژل ها بسته های کوچکی هستند که با تکنولوژی جدید، هر روز پیشرفته تر می شوند و کربوهیدرات بسیار زیادی در خود ذخیره می کنند و چون به صورت ژل هستند نه مواد خوراکی،‌ بسیار سریع هضم می شوند و وارد چرخه انرژی می گردند. خوردن ژل در حالت عادی و ورزش های سبک توصیه نمی شود، چون این حجم کربوهیدرات بهتر است که آرام آرام به بدن وارد شود تا ناگهان، ولی هنگامی که بدن ذخیره کربوهیدراتش را از دست داده، این ژل سریعاً جایگزین انرژی از دست رفته در بدن می شود و مانند یک تزریق عمل می کند.
من یک ژل را در جا خوردم و یکی هم اضافه گرفتم برای چند کیلومتر بعد و پس از خوردن هر دو، کمی از کوفتگی عضلات برطرف شد. بعداً از مواد غذایی ای که در طول مسیر داده شد و استفاده کردم، با جزئیات خواهم نوشت.

با اینکه هنوز در خیابان اول بودیم و هنوز جمعیت انرژی خودش را می داد، ولی پس از کیلومتر سی به این نتیجه رسیدم که تمام کردن این ماراتن در زمان چهارساعت و نیم برایم غیر ممکن است و نباید بیش از این برای این زمان، به بدنم فشار بیاورم. اخطارها بیش از آنی شده بود که بتوانم نادیده شان بگیرم ولی این را بگویم که اصلاً در طول مسیر این خیابان نایستادم و با اینکه لحظاتی نیاز به توقف را احساس کردم به دویدن ادامه دادم و دلیلش فقط جمعیت زیادی بود که در دو طرف خیابان بی وقفه فریاد می زدند "بدو".
در انتهای این خیابان، جمعیت رفته رفته کمتر شدند و به پل کوچکی رسیدیم که منهتن را به برانکس متصل می کند. پس از عبور از پل و ورود به برانکس می فهمیدی که چرا باید انرژی ات را برای چند کیلومتر آخر ذخیره می کردی. از اینجا حدود ده کیلومتر تا پایان مسیر مانده ولی اصلاً نمی دانستم ده کیلومتر، می تواند تا این حد طولانی و طاقت فرسا باشد.

ادامه دارد...

برچسب‌ها: , , , ,

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه
ماراتن نیویورک ۵
درست پس از رد کردن علامت نیمه ماراتن و ورود به کوئینز، احساس کردم دلم می خواهد کمی بایستم و پاهایم را کش و قوس بدهم. خیلی های دیگر هم آنجا ایستاده بودند و داشتند حرکات کششی انجام می دادند. شاید سی ثانیه ای ایستادم که احساس کردم اگر بیشتر بایستم دیگر نمی توانم بدوم، پس دوباره شروع به دویدن کردم.
با اینکه کوئینز خیلی بزرگ است،‌ ولی مسیر ماراتن از بخش کوچکی از آن می گذرد و جمعیتی هم که آنجا ایستاده بودند به تعداد و گرمی بروکلین نبودند و اولین جایی بود که احساس می کردی خودت با خودت مواجه شده ای.
از کمی قبل از کیلومتر بیست و پنج به پل کوئینز برو رسیدیم که از نظر روانی می توانم بگویم سخت ترین بخش ماراتن بود.
این پل، منطقه کوئینز را به منهتن وصل می کند و بین نیویورکی ها هم به زشتی معروف است. تماماً از فلز سرد و خشن پوشیده شده و مسیری که ما می دویدیم سقف پوشیده شده از فلز هم داشت.این پل صدساله و دو طبقه است و ما در طبقه زیرین قرار داشتیم. یک لاین آن کاملاً خالی بود و ما در لاین سمت چپ می دویدیم. ساکت، تنها، سرد و خسته. خود سربالایی پل به قدر کافی جان پاهای خسته ات را می گیرد، خود پل، پر از سکوت و فلز رنگ و رو رفته است. روی این پل بسیاری از دوندگان می ایستادند و بلاتکلیف به دور و بر خیره می شدند. درست در وسط این پل، علامت کیلومتر بیست و پنج را می بینی ولی آنقدر پر از ناامیدی هستی که ۱۷ کیلومتر باقی مانده به نظر بی انتها می آید.
این پل را هیچ وقت فراموش نمی کنم. دقیقاً مثل یک ناامیدی بزرگ بود وسط خود زندگی، از آن ناامیدی هایی که با اینکه می دانی توان مواجهه با آن را داری، یک نیرویی تو را تشویق به تن دادن به شکست می کند.
از میان عکسهایی که دیدم، این لینک یاهو، بهترین عکسی است که شرایط پل را برای دوندگان نشان می دهد.

در انتهای همین پل بود که هایله گبرسلاسی، پر افتخارترین دونده ماراتن، به دلیل مصدومیت زانو از دویدن در ادامه مسیر انصراف داد و پس از مسابقه، در کمال ناباوری حضار، باز نشستگی خود را از ماراتن اعلام کرد و گفت که دیگر هیچ گاه در ماراتن نخواهد دوید و ترجیح می دهد به کارهای دیگری در زندگی اش بپردازد.

خوشبختانه طول این پل بیش از دو کیلومتر نیست و پس از آن وارد فضایی استثنایی از شور و اشتیاق و انرژی می شوی که باورت نمی شود همین چند لحظه پیش می خواستی زمین و زمان به هم برسند ولی تو دیگر ندوی.

در چند صدمتر انتهایی پل، از میان همان دالان فلزی، صدای جمعیتی را می شنوی که گوش‌ ات را کر می کند. هنوز چیزی نمی بینی ولی پس از یک پیچ کوچک، پانصد هزار نفر در خیابان اول منهتن طوری تشویقت می کنند که گویی فقط تویی که می دوی و تویی که قهرمان جهانی.

به منهتن رسیده ایم و آنقدر انرژی در فضا وجود دارد که تمام دردهایت را فراموش می کنی و می خواهی تا آخر دنیا بدوی.

ادامه دارد...


برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه
ماراتن نیویورک ۱
اگر بخواهم ماراتن نیویورک را به چند قسمت ذهنی تقسیم بندی کنم، تقسیم بندی ها چنین اند:
ساعت های پیش از شروع، بروکلین، پل کوئینز برو، خیابان اول منهتن، سنترال پارک و نقطه پایان.
سعی می کنم هر قسمت را اینجا کمی باز کنم. با توجه به اینکه بعد از دو هفته مسافرت،‌ کارهای زیادی سرم ریخته احتمال کندی در نوشتن زیاد است ولی سعی می کنم مطالب، قبل از اینکه کهنه شوند اینجا پستشان کنم.

از دو سه روز مانده به یکشنبه هفتم نوامبر ۲۰۱۰، حضور ماراتن را در شهر حس می کردی، دوندگانی که از سراسر دنیا به نیویورک سفر کرده بودند، در خیابانهای شهر مشغول تمرینات نهایی بودند، بعضی ها به صورت گروهی سفر کرده بودند و با لباسهای متحد الشکل که گاهی پرچم کشورشان هم روی آن بود، در تمام خیابانهای شهر می دویدند. تقریباً هر ساعتی از روز که بیرون می رفتی، عده زیادی را در حال دویدن می دیدی.
تمام در و دیوار پر بود از آگهی های مربوط به ماراتن، از نوشته هایی کوچک برای روحیه دادن به دونده ها گرفته،‌ تا آگهی های تجاری از اسپانسر های برنامه.
در اخبار شبکه محلی نیویورک، در جدول پیش بینی هوا، به جای روز یکشنبه نوشته بود "ماراتن". با اینکه از پنجشنبه تمام وقت هوا بارانی بود ولی برای یکشنبه هوایی صاف ولی به همراه باد و سرد پیش بینی شده بود.

قبلاً در دفترچه راهنمایی که برای دوندگان ارسال شده بود، این نکته یادآوری شده بود که از زمانی که وسایل تان را به قسمت مربوط تحویل می دهید، تا زمانی که مسابقه شروع شود حدود یکساعت و نیم زمان خواهد بود و این یعنی، یکساعت و نیم در هوای سرد و بدون تحرک منتظر شروع مسابقه بودن. به همین دلیل رسم بر این است که دوندگان لباسهای گرم کهنه ای که دیگر به آن نیاز ندارند را در این زمان انتظار می پوشند و زمان شروع مسابقه،‌ آن لباسها را روی زمین می اندازند و تمام لباسها پس از جمع آوری توسط مسئولین برگزاری، به سازمانهای خیریه اهدا می شود. امسال اعلام شد که حدود بیست تُن لباس گرم در نقطه شروع ماراتن جمع آوری شده.

همانطور که پیش از این نوشتم، امسال دوندگان در سه دسته پانزده هزار نفره مسابقه را آغاز کردند ولی پیش از شروع تمام چهل و پنج هزار دونده در منطقه ای بزرگ که با سه رنگ آبی، قرمز و سبز تقسیم بندی شده بود جمع شدند. از این به بعد این منطقه را "دهکده" خواهم نامید.
از حدود ساعتهای پنج و نیم صبح، دوندگان از مناطق مختلف شهر به این دهکده آورده می شدند. محل این دهکده درست کنارVerrazano narrows bridge قرار داشت، پل بزرگی که استتن آیلند را به بروکلین وصل می کند.برای حمل و نقل تمام دوندگان و رساندن آنها به نقطه شروع برنامه ریزی شده بود.
من چند ماه قبل اعلام کرده بودم که از چه نقطه ای از شهر می خواهم به دهکده برسم. بر اساس ساعت شروع من،‌ به من اعلام شد که باید ساعت شش و چهل و پنج دقیقه، خودم را به کشتی های کوچکی که هر یک ربع از منتهتن به استتن آیلند می روند برسانم و سوار آنها شوم.
از هتل با تاکسی به ایستگاه کشتی رفتم و آنجا تا چشم کار می کرد دونده بود که روی زمین و صندلی های ایستگاه نشسته بودند و هر یک با کلی فکر و استرس، منتظر رسیدن کشتی خودشان بودند.
استرس رخوت انگیزی بر کل فضا حاکم بود. آنها که به صورت گروهی آمده بودند با شوخی و حرف، سر همدیگر را گرم می کردند و آنها که تنها بودند در لاک خودشان فرو رفته بودند و به ساعتهای پیش رو می اندیشدند.

ادامه دارد...

برچسب‌ها: , , ,

۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه
4:51:47
پنج کیلومتر پایانی اولین ماراتن زندگی ام، تونلی بود از درد و رنج بی پایان که گذر از آن نیرویی فراتر از آمادگی بدنی و روانی می طلبید. هنوز باور نمی کنم و درست یادم نمی آید که چگونه از پیچ های بی انتهای سنترال پارک نیویورک گذشتم و خودم را به خط پایان رساندم ولی عبور از این تونل، تجربه ای شگفت انگیز و نایاب بود که هیچ چیز، هیچ چیز تا به حال شبیه به آن ندیده بودم.

طبق آمار رسمی سایت، در زمان 4:51:47 مسیر ماراتن نیویورک 2010 را به پایان رساندم. حدود بیست دقیقه کندتر از زمانی که برای آن برنامه ریزی کرده بودم. تقریباً تا کیلومتر 30 روی برنامه پیش رفتم و تا آن لحظه فکر می کردم می توانم در همان زمان چهارساعت و نیم، به خط پایان برسم ولی یکی دو کیلومتر بعد به این نتیجه رسیدم که رسیدن به این زمان فشاری غیرممکن می طلبد و امکان پذیر نیست از آن پس فشار را کم کردم که بتوانم به راحتی به خط پایان برسم، درد ها از کیلومتر بیست و دو شروع شده بود و می دانستم که باید تحمل کنم ولی از کیلومتر سی و هفت، بدن به فریاد در آمد و تمام عضلات و مفاصل در دریایی از درد فرو رفتند. نمی توانم بگویم چه نقطه ای از بدن درد می کرد، شاید به سختی بتوانم بگویم چه نقاطی درد نمی کرد. عبور از این مسیر پنج کیلومتری برایم در زمانی مثل یکسال گذشت. جمعیت میلیونی ای که اطراف خیابان پنجم و سنترال پارک، دوندگان را به دویدن تشویق می کردند، به تصاویر و صداهای مبهمی می ماندند که در خواب و بیداری می شنیدم.
یک مایل مانده، نیم مایل، سیصد یارد، دویست یارد.... فحش بود که دوندگان به این علامتهای پایانی نثار می کردند حالا برای من این تفاوت سیستم متریک هم بود که باعث می شد درکی از این مسافتها نداشته باشم و فقط بدانم کمتر از یک کم مانده به پایان!!

تمام جزئیات مسابقه را از ابتدا تا انتها وقتی به دوبی برگردم خواهم نوشت. فقط خواستم در این فرصت کوتاه بگویم با تمام سختی، بسیار بسیار تجربه بزرگ و لذت بخشی بود و البته اعتیاد آور.

شنیدم کسی گفته اگر می خواهی بدانی ده سال دیگر چه شکلی خواهی داشت، پس از ماراتن چهره ات را در آینه نگاه کن، دیدمش.

برچسب‌ها: , , ,

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه
39409
حدود هفت ماه از روزی که اولین نوشته را راجع به پذیرفته شدن در ماراتن نیویورک نوشتم گذشته. هفت ماه تمرین و تمرکز روی اتفاقی که از نظر ذهنی برایم بسیار پر اهمیت است و اینک، فقط شش روز مانده.
من شدیداً به این باور دارم که اگر در زمان و مکان مشخصی قرار می گیری، قرار است جزئی از چرخه تعادل روزگار باشی که تا بی نهایت تاثیر می گیرند و تاثیر می گذارند. حالا قرار است شش روز دیگر در جایی باشم که انتظارش را نداشتم. اینکه همه چیز تا به حال در این مسیر همراهی ام کرده، خودش قوت قلبی است که به آن نیاز دارم.
احتمالاً این نوشته آخرین نوشته پیش از قرار گرفتنم پشت خط ماراتن نیویورک است و در نوشته بعدی از تجربیاتم خواهم نوشت.

اول بگویم که در صورت تمایل می توانید از زمان شروع ماراتن، هر پنج کیلومتر مسیر و زمان من را به صورت زنده در وبسایت ماراتن نیویورک دنبال کنید.
با وارد شدن به این لینک و وارد کردن شماره من 39409، از هر کدام از دروازه های الکترونیکی که بگذرم به صورت آنلاین زمانم در وبسایت ثبت و قابل پیگیری است.
زمان شروع مسابقه گروه دوم که من در آن قرار دارم 10:10 صبح به وقت نیویورک است و با توجه به اینکه در روز هفت نوامبر ساعتهای آمریکا یک ساعت به عقب بر می گردد، نه ساعت با دوبی و هشت ساعت و نیم با تهران اختلاف زمانی خواهیم داشت. یعنی برابر با 7:10 بعد از ظهر در دوبی و 6:40 بعد از ظهر تهران خواهد بود.

اگر همه چیز طبق برنامه پیش برود، پنجشنبه صبح در نیویورک خواهم بود و همان روز به نمایشگاه ماراتن می روم تا شماره و تی شرت و و وسایل جانبی مربوط به مسابقه را دریافت کنم و شنبه حدود 4 کیلومتر آرام خواهم دوید و یکشنبه صبح زود به محلی که قرار است اتوبوس مخصوص ما را به خط شروع برساند خواهم رفت و باقی ماجرا.

صمیمانه می گویم که به انرژی های خارجی که از دیگران می رسد نیاز خواهم داشت. از هرگونه تشویق گرفته تا ارسال هر گونه انرژی مثبت با هر مسلک و آئینی که به آن اعتقاد دارید. از صلوات های مادر بزرگم تا کوچک ترین جملات امیدوار کننده ای که در ته دلتان می گویید به کارم خواهد آمد. اگر یکشنبه عصر لحظه ای یاد من افتادید، بدانید من همان یک لحظه یاد را گرفتم و کنار تمام چیزهای دیگری گذاشتم که به من کمک خواهند کرد تا کیلومترهای سخت پایانی را به اتمام برسانم.

می گویند اتمام ماراتن، همیشه سخت تر از چیزی است که انتظارش را داری و باز می گویند، پس از اتمام هر ماراتن، دیگر آدم چند ساعت قبل نیستی.
آماده ام با هر چیز غیر قابل پیش بینی ای، روبرو شوم و امیدوارم بتوانم به سلامت این تجربه بزرگ را به پایان برسانم.

فعلاً همین تا هفته دیگر...

برچسب‌ها: , , ,

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه
یک ماه مانده
هر چه به روز مسابقه نزدیک تر می شویم، هیجان بیشتری سراغم می آید.
تمرینات خوب است و این کمتر از یکماه آینده را دوباره شدیداً به بدنسازی می پردازم که از مصدومیت جدی بعد از ماراتن جلوگیری کنم.
امسال در ماراتن نیویورک برای اینکه تراکم جمعیت در نقطه شروع کمتر شود و دوندگان زودتر به دویدن بپردازند و کمتر به یکدیگر بخورند، چهل و پنج هزار دونده را در سه گروه پانزده هزارنفری تقسیم بندی کرده اند که هر گروه با اختلاف نیم ساعت از گروه دیگر، ماراتن را شروع می کند. یعنی امسال به جای یک زمان واحد برای همه، سه زمان شروع هست.
تمام دوندگان بر اساس زمان دقیق دویدن یعنی زمانی که از دروازه شروع و پایان می گذرند، رتبه بندی خواهند شد، به همین خاطر فرقی نمی کند که کسی در چه گروهی می دود. دونده ای می تواند در گروه سوم باشد ولی جزو هزار نفر اول قرار بگیرد. البته این گروه بندی، بر اساس زمان پیش بینی شده ای که دوندگان هنگام ثبت نام در وب سایت نوشته اند انجام شده و عملاً به گونه ای خواهد بود که دوندگان سریع تر در گروه اول و دوندگان کندتر در گروه سوم باشند.
من که در وبسایت، زمان 4:10 را برای اتمام پیش بینی کرده بودم درست در وسط گروه دوم رتبه بندی شده ام ولی احتمالاً کندتر از آن خواهم دوید و چندهزار نفری عقب خواهم افتاد.
اسامی تمام دوندگانی که در کمتر از چهارساعت و نیم مسیر مسابقه را به پایان ببرند، در ویژه نامه نیویورک تایمز که فردای مسابقه منتشر می شود، چاپ خواهد شد.

برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه
با تاخیر

اینکه خبری نبود، دلیلش هم مشغله زیاد بود و هم بی حوصله گی در نوشتن وگرنه از لحاظ دویدن، همه چیز رو به راه است و خوب پیش می رود.

ویزای آمریکا را راحت تر از چیزی که انتظارش را داشتم گرفتم. مصاحبه کننده، بعد از اینکه فهمید برای چه می خواهم به آمریکا بروم، کمی سوالات تخصصی درباره دویدن پرسید- آنقدر تخصصی که گویی خودش دونده است- و ویزا را تایید کرد.


قرار بود راجع به برنامه بنویسم و می خواستم خودم را درگیر یک برنامه کنم ولی نکردم. دلیلش هم این بود که فکر کردم هر بار که به برنامه ای چسبیده ام، تعهدی که برنامه برایم ایجاد کرده، باعث فشار روی بدنم شده و دچار مصدومیت شده ام. این ماراتن چون فرصتی است که به راحتی به دست نیامده، ترجیح می دهم کمترین ریسک را برای آن انجام دهم تا به خط پایان برسم.


تمرینات خیلی باز بوده و سعی کرده ام که به ندای بدنم گوش کنم تا توصیه های خارجی. سه یا چهار تمرین دویدن در هفته که یکی از آنها مسیری طولانی است. تنها چیزی که به شدت رعایت کرده ام، "قانون ده درصد" بوده.

قانون ده درصد همان است که می گوید مقدار افزایش دو چیز در تمرینها نباید بیشتر از ده در صد باشد: یکی مسافت کل هفتگی و دیگری مسافت تمرین طولانی هفته.


با مقایسه برنامه های مختلف و با خواندن برنامه تمرینات دوندگان در گروه فیس بوک ماراتن نیویورک، می توانم بگویم حدود پنج هفته از بیشتر برنامه ها عقب هستم ولی نگران نیستم چون تا به حال با سلامت پیش رفته ام. حتی اگر مجبور شوم کمی از مسیر را پیاده روی کنم، باکی نیست چون بهتر از این است که از رسیدن به خط پایان باز بمانم. ایده آل برایم این بود که بین چهار ساعت تا چهار ساعت و ده دقیقه بتوانم مسیر را تمام کنم ولی سطحی که اکنون در آن هستم و این پنجاه و چند روزی که باقی مانده، می گوید اگر زیر چهار ساعت و نیم تمام کنم شاهکار کرده ام.

یک نکته مثبت دیگری که این روزها برایم قابل توجه است، خنک شدن تدریجی هوا و بهتر شدن بازده تمرینات به همان نسبت است. دویدن در رطوبت بسیار بالا و گرمای طاقت فرسای تیر و مرداد، کم کم نتیجه اش را نشان می دهد به طوری که اگر فقط یک نسیم ملایم که گرم نیست، در حال وزیدن باشد، احساس پرواز می دهد و به شدت در سرعت و قدرت دویدن تاثیر می گذارد.


یک چیز دیگر را هم برای اولین بار، در تمرینات این مدت تجربه کرده ام و همچنان دارم امتحانش می کنم و آن تغییر دادن نقطه برخورد کف پا با زمین است. جالب است که با هر قسمت از کف پا که فرود بیایی، عضلات مختلف و متنوعی را درگیر می کنی. حالا شاید بعداً مفصل تر در این باره بنویسم.

برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه
پنج ماراتن بزرگ
همانطور که در پست قبل نوشتم، هر ساله در بسیاری از شهرهای معروف و حتی غیر معروف دنیا، یک بار در سال مسابقه ماراتن عمومی برگزار می شود که شرکت در آن برای عموم آزاد است و در ازای مبلغی، می توانید در این مسابقه ها ثبت نام و همراه دیگر دوندگان در سطح شهر بدوید. البته همیشه تعداد بسیار معدودی هستند که برای مقام اول تا دهم مسابقه می دوند و امید دارند که بین برندگان جوایز معمولاً با ارزش این مسابقه ها باشند، مابقی دلایل دیگری برای دویدن دارند که بعداً راجع به آنها خواهم نوشت. خیلی ها تا به حال از من پرسیده اند، چرا این همه آدمی که می دانند در این مسابقه های ماراتن، نفر اول که هیچ، نفر هزارم هم نمی شوند و هیچ جایزه ای نخواهند برد، می روند و در آن مسابقه شرکت می کنند؟! جوابش را احتمالاً در خلال نوشته هایم درباره دویدن به دست خواهید آورد.

در بین تمام ماراتن هایی که هر ساله در جهان برگزار می شود، پنج ماراتن در پنج شهر مهم هستند که از ارزش و اعتبار ویژه ای برخوردارند و دویدن در آنها جزو افتخارات و آرزوهای یک دونده استقامت است. البته هر مسابقه ماراتنی حتی اگر با تعداد کمی شرکت کننده برگزار شود، به هر حال تجربه ای شیرین و فراموش ناشدنی خواهد بود ولی دویدن در این پنج ماراتن تجربه ای متفاوت است.
این پنج ماراتن اینها هستند:

ماراتن نیویورک، ماراتن شیکاگو، ماراتن بوستون، ماراتن لندن و ماراتن برلین.

در این سلسله نوشته ها به توضیح کوتاهی درباره هر یک آنها خواهم پرداخت. این را هم بگویم که چون من خودم هنوز در هیچکدام از آنها ندویده ام، تجربه ملموسی از آنها ندارم. خوشحال می شوم اگر کسی که چه به عنوان دونده و چه بیننده این ماراتن ها را تجربه کرده، برایم از تجربیاتش بگوید.

ماراتن نیویورک:

زمان:معمولاً در اولین یکشنبه نوامبر هر سال برگزار می شود. امسال اول نوامبر برگزار خواهد شد.
مسیر: شروع از استیتن آیلند و عبور از بروکلین-کوئینز-برانکس و خاتمه در منهتن. نقشه مسیر(PDF)
تعداد شرکت کننده ها: بین 37000 تا 39000 دونده.
تماشاچیان: حدود 2 میلیون تماشاچی در سطح شهر.
اولین بار: اولین ماراتن نیویورک درسال 1970 و دور سنترال پارک برگزار شده.
اسپانسر اصلی: ING
هزینه شرکت در این مسابقه: از آنجایی که تعداد بسیار زیادی از دوندگان سراسر جهان تقاضای شرکت در این مسابقه را دارند، ابتدا یک تقاضای اولیه از طریق وبسایت دریافت می شود و از بین تمام متقاضیان به قید قرعه تعدادی انتخاب و برای ثبت نام نهایی معرفی می گردند. هزینه ثبت نام نهایی برای هر آمریکایی 171 دلار و برای غیر آمریکایی ها 231 دلار است. هزینه شرکت در قرعه کشی یازده دلار است. در ضمن در تمام این ماراتنها سهمی از ظرفیت مسابقه به بنگاه های خیریه تعلق دارد، به این صورت که اگر نتوانستید از طریق ثبت نام معمولی وارد مسابقه شوید، می توانید با بستن قرارداد با بنگاه های خیریه و تضمین جمع آوری مبلغی مشخص برای آنها، در مسابقه شرکت کنید.

ماراتن نیویورک در حال حاضر به خاطر موقعیت تاریخی- اجتماعی شهر نیویورک و سازماندهی بسیار قوی و شرکت کردن بسیاری از دوندگان معروف جهان در آن، یکی از پرشکوه ترین ماراتن هایی است که در طول سال برگزار می شود.

سایت رسمی ماراتن نیویورک:
www.nycmarathon.org



برچسب‌ها: , ,